10.22.2009-12:49pm
این پست رو در مورد یکی از مهمترین فیلمهای دوران زندگیم میزارم؛ به بهانه ی دانلود کردن و دیدن مجدد اون. با اینکه فیلم در ظاهر فقط یه فیلم اکشن به نظر میرسه، ولی به جرأت می تونم بگم جزء معدود فیلم هایی ایست که درش ارزش رسیدن به یه هدف، ارزش قربانی کردن و قربانی دادن برای رسیدن به هدف و در انتها صلابت و راسخ موندن در راه اون هدف رو نشون میده.
از بهترین و بیادماندنی ترین سکانسهای فیلم برای من جاییه که یکی از سمفونی های بتهون از گرامافون پخش میشه و گوی از دست Preston می افته؛ و میشینه و گریه می کنه. چیزی که من سالهاست در حسرت اون هستم. و این سکانس چقدر برای من حسرت بر انگیز، دیدنی و احساسی هست. به گمونم کمتر کسی این صحنه رو با حس و حسرتی که من دیدم و کشیدم دیده باشه! انشاءالله نوبت من هم بشه.
و از دیگر سکانسهایی که برای من خیلی جالبه و اصلا بخاطر همین ها اینقدر به شدت به فیلم علاقه مندم، سکانسی هست که Preston اجازه میده یه گروه از حسی ها رو اعدام کنن و برای نجات اونها کاری انجام نمی ده. و همین فیلم رو از تمام فیلمهای دیگه ای که دیدم متمایز می کنه! و این یعنی واقع گرایی! اینکه باید برای رسیدن به یه هدف بزرگ، قربانی بدی!
و در عوض در انتها هم که در مقابل یک مرد بی سلاح ایستاده، دچار تشویش نمی شه و با اطمینان خاطر و بدون معطلی شلیک می کنه! خیلی از دیدن این صحنه لذت بردم و واقعا بعد از اون دیگه نمونه ای براش در بین فیلمهایی که دیدم سراغ ندارم. مکالمه ی Preston و رییس قبل از کشتنش خیلی جالبه:
یکی دیگه از ویژگی هایی که فیلم رو متمایز می کنه اینه که مستقیم میره سر اصل مطلب. من اینرو به حساب قدرت فکری کارگردان و اطمینانش از چیزی که ساخته میذارم؛ که مثل بقیه ی کارگردانها به هزار جور فلان و بحمان متوسل نمیشه که فیلم رو کش بیاره یا بیننده رو پای فیلم نگه داره.
واقعا این فیلم رو ستایش میکنم و می دونم که دیگه نظیرش رو نخواهم دید!
این پست رو در مورد یکی از مهمترین فیلمهای دوران زندگیم میزارم؛ به بهانه ی دانلود کردن و دیدن مجدد اون. با اینکه فیلم در ظاهر فقط یه فیلم اکشن به نظر میرسه، ولی به جرأت می تونم بگم جزء معدود فیلم هایی ایست که درش ارزش رسیدن به یه هدف، ارزش قربانی کردن و قربانی دادن برای رسیدن به هدف و در انتها صلابت و راسخ موندن در راه اون هدف رو نشون میده.
از بهترین و بیادماندنی ترین سکانسهای فیلم برای من جاییه که یکی از سمفونی های بتهون از گرامافون پخش میشه و گوی از دست Preston می افته؛ و میشینه و گریه می کنه. چیزی که من سالهاست در حسرت اون هستم. و این سکانس چقدر برای من حسرت بر انگیز، دیدنی و احساسی هست. به گمونم کمتر کسی این صحنه رو با حس و حسرتی که من دیدم و کشیدم دیده باشه! انشاءالله نوبت من هم بشه.
و از دیگر سکانسهایی که برای من خیلی جالبه و اصلا بخاطر همین ها اینقدر به شدت به فیلم علاقه مندم، سکانسی هست که Preston اجازه میده یه گروه از حسی ها رو اعدام کنن و برای نجات اونها کاری انجام نمی ده. و همین فیلم رو از تمام فیلمهای دیگه ای که دیدم متمایز می کنه! و این یعنی واقع گرایی! اینکه باید برای رسیدن به یه هدف بزرگ، قربانی بدی!
و در عوض در انتها هم که در مقابل یک مرد بی سلاح ایستاده، دچار تشویش نمی شه و با اطمینان خاطر و بدون معطلی شلیک می کنه! خیلی از دیدن این صحنه لذت بردم و واقعا بعد از اون دیگه نمونه ای براش در بین فیلمهایی که دیدم سراغ ندارم. مکالمه ی Preston و رییس قبل از کشتنش خیلی جالبه:
Boss: Wait. Look at me.
I'm life. I live, I breathe, I feel.
Now that you know it, can you really take it?
Is it really worth the price?
Preston: I pay it gladly!
و بعد بدون معطلی شلیک میکنه. این رو واقعا پسندیدم چون بهش اعتقاد دارم! و اون لبخند آخر چقدر دیدنی هست!
یکی دیگه از ویژگی هایی که فیلم رو متمایز می کنه اینه که مستقیم میره سر اصل مطلب. من اینرو به حساب قدرت فکری کارگردان و اطمینانش از چیزی که ساخته میذارم؛ که مثل بقیه ی کارگردانها به هزار جور فلان و بحمان متوسل نمیشه که فیلم رو کش بیاره یا بیننده رو پای فیلم نگه داره.
واقعا این فیلم رو ستایش میکنم و می دونم که دیگه نظیرش رو نخواهم دید!
“Equilibrium” is one the best movies I’ve ever seen because it is different with all of the movies I know in some highlighted aspects. I like this movie due to some points which I’ve just found in this movie. It may seems just a simple action movie in the first sight but actually, it is not! I am going to write about some of the aspects of this movie that attract me to it.
The first and the main reason is that the hero of movie, “Preston”, is a very logical man. He knows that a person should deny some things if he want to reach to big aims. It is obvious in some senses like where he let the armies to kill some of his friends; because he knows if he do anything else, maybe he can save his friends right now, but he will loss more friends in the future! And instead, at the end of the movie when he is in front of a disarmer man, he shout him because he knows if he do not do this, this man will kill more humans! I name it “logic” and I really believe it and trying to use this point in my life! Preston and boss have an interesting conversation:
“Boss: Wait. Look at me.
I'm life. I live, I breathe, I feel.
Now that you know it, can you really take it?
Is it really worth the price?
Preston: I pay it gladly!”
۱ نظر:
درود بر شما و با سپاس ...
ارسال یک نظر