شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸

سیرِ تطوّرِ اصنافِ دین ورزیِ من

10.13.2009-3:48am

سروش در مقاله ی "اصناف دین ورزی" از کتاب "اخلاق خدایان" اصناف دین ورزی را اینگونه آورده است؛ مصلحت اندیش (غایت اندیش)، معرفت اندیش و تجربت اندیش.
و اما در باب دین ورزی مصلحت اندیش مینویسد: "در اینگونه دین ورز، غایت و مصلحت و نتیجه ی (دنیوی و اخروی) عقیده عمل، پیش چشم دیندار است. دینی است برای زندگی (نه عین زندگی و نه برتر از زندگی)." همچنین مینویسد که "این دینورزی اگر عامیانه باشد، عاطفه بر آن غلبه دارد و اگر عالمانه باشد، عقل عملی". و اینکه " دین ورزی مصلحت اندیش عامیانه، علتی (غیر دلیلی)، میراثی، جبری (برگرفته نه از سر انتخاب و اختیار)، عاطفی، جزمی، آدابی-مناسکی، ایدیولوژیک، هویتی، قشری، جمعی-آیینی، شریعتی-فقهی، پراسطوره، تقلیدی، تعبدی، سنتی، و عادتی است. و در باب دین ورزیِ مصلحت اندیشِ عالمانه ی دنیاگرا می گوید: "از آنجا که عاقلانه عمل می کند، با اسطوره ها روابط گرمی ندارد و کوره ی تقلید را گرم نمی کند و عاطفه ی کور را نمی شوراند و سنت را از دستبرد نقد خود بی نصیب نمی گذارد و با صنف روحانی مهر و التفاتی ندارد. اما از همه مهمتر، بیش از آنکه به دنبال حقیقت باشد، دنبال حرکت است؛ همان صفت مهم همه ی ایدیولوژی ها. .... در این دین ورزی، از حیرت و راز و باطن خبری نیست. ساده دیدن ایدیولوژیک انسان و جهان و تاریخ، همچنان در دستور کار است. صفت جمعی و آیینی دین (به غیر از بعد مناسکی آن) برپا و برقرار است. دین سیاسی یا اجتماعی یا انقلابی یا دموکراتیک، از محصولات این نوع دین ورزی است."

و اما در باب دین ورزی معرفت اندیش؛ "در دین ورزی معرفت اندیش، سخن از ناز خدا و اولیای او نمی رود. ... .اینجا سخن همه از رازهاست؛ اما نه راز به معنی اسطوره، بل به معنی معما و معضلی عقلی که کلنجار رفتن با آن عین حیات عقلانی یک پهلوان خود ورز است. آن هم عقل نظری که به تناسب دلیل و مدعا حساس است؛ نه فقط عقل عملی که حساسیتش معطوف به تناسب وسیله و هدف است. اگر دین ورزی مصلحت اندیش را با جزم عقیدتی مشخص کنیم، دین ورزی معرفت اندیش، با بی جزمی یا حیرت عقلانی مشخص می شود. ... . عقلانیت همواره دو عنصر فربه را با خود به همراه می آورد؛ یکی چون و چرا و بست و گشاد بی پایان و دیگری فردیت بی امان. هیچ عاقلی هیچ گاه دست از پرسیدن و ویران و آباد کردن نمی کشد و هیچ دو عاقلی هیچ گاه یکسان نیستند". همچنین میخوانیم: " در دین ورزی مصلحت اندیش عامیانه، همه ی دین ورزان به یک نحو دین می ورزند، ایمان ها و اعمالشان کم و بیش یکسان است و یک صورت دارد، اما با پا نهادن به عرصه ی معرفت اندیشی، این فردی و فردیت دینی ظهور می کند. هر خردورزی برای خود دینی دارد، یعنی درکی از خدا و پیامبر و وحی و سعادت و شقاوت و گناه و طاعت و... دارد؛ درکی که ویژه ی او و نتیجه تاملات خود اوست و هر روز و هر دم معروض بازنگری و بازپرسی قرار میگیرد."
"به همین رو، دین ورزی معرفت اندیش، بی ثبات و سیال است. دین ورزی عوامانه ثبات فلج گونه دارد. اما چنان یک دستی و یکنواختی را از دین ورزی معرفت اندیش توقع نمی توان داشت. طوفانهای عقلانی همواره دریای معرفت و ایمان دینی را به تلاطم و تموج می افکنند و شناگری در این امواج، هنر و کمال، بل عین حیات دین ورز معرفت اندیش است. عبادت از نظر دین ورز معرفت اندیش، همین پرسیدن ها و باز پرسیدن ها و باز شناخت ها و شک کردن ها و اندیشه ورزیدن هاست و گناه از نظر او تسلیم غیر نقادانه به باورها و تن دادن به عوامی گری ها و تسلیم به خرافات و مشهورات، و منع خویشتن از تردید و تامل است. و سعادت دین ورز در کمال قوه ی نظری اوست. مفسران و متکلمان دو شخصیت برجسته ی این عرصه اند. این دین ورزی، دلیلی (در مقابل علتی)، تحقیقی، تاویلی، اختیاری-انتخابی، حیرتی، کلامی، غیر اسطوره ای، بدون روحانیت، فردی، نقدی، سیال، و غیر تقلیدی است".
"در این دین ورزی روحانی وجود ندارد، چراکه بر اسطوره و آداب مناسکی بنا نمی شود و تقلید در آن راهی ندارد. با پلورالیسم دینی بر سر آشتی است، چرا که فردیت دینی و دین فردی، عین کثرت فهم ها و قرآیات است،از آن ایدیولوژی نمی توان ساخت، زیرا با دگاتیسم و تفسیر رسمی و ساده دیدن جهان و انسان و تاریخ سازگاری ندارد و علی الاصول، معطوف به حقیقت است، نه حرکت یا هویت. عبادت ویژه اش فکر است و با شخصیت های دینی اش می توان وارد گفتگو شد و دربسته و سربسته تحلیل و تقدیسشان نکرد".
"دین ورزان معرفت اندیش، ناچار، چند منبعی اند و در درک دینی شان به تبع قبض و بسطی که در عقلانیت می افتد، لف و نشر ها حادث می شود."
"مشخصه عمده این دین ورزی آن است که در آن، شخصیت پیشوا در محاق است و تعلیمات او بجای شمع مجلس دین وزران است. و چون بر عقلانی کردن و برهانی کردن آن تعلیمات تاکید میرود، استقلال سخن از سخنگو و تعلیم از معلم، برجسته تر و هویدا تر می شود و عقل به کمک پیشوا می رود، نه پیشوا به کمک عقل. و این درست همان حادثه ای است که نه مصلحت اندیشان و نه تجربت اندیشان، هیچ کدام رخ دادنش را نمی پسندند و بر نمی تابند. چرا که این هر دو طایفه، عقل را که والاترین متاع انسانی است، چون قربانی ارزانی پیشکش مراد و محبوب خود می کنند."
"باری، این گونه دین ورزی پرسش گرانه و حفارانه و نقادانه و متعلمانه و متکلمانه و تقدس زدایانه و اسطوره ستیزانه و تأویل گرانه و برهان ورزانه و غیر مقلدانه ی معرفت اندیشان،گرچه با سکون ایمانی عوام و یقین عشقی خواص مغایرت دارد، اما برای خود نوعی سلوک دینی محترم و مستقل است. چرا که هیچ یک از اصناف دین ورزی، معیاری برای حقانیت و بطلان نوع دیگر نیست. این دین ورزی نهالی است که در سرزمین زلزله خیز عقل می روید. آنان که زاده ی این آب و خاکند، در آن وطن می گزینند. دیگران را هریک نصیبی در خور خویش است."
و اما دین ورزی تجربت اندیش؛
"دین ورزی تجربت اندیش، دین ورزی است عشقی، کشفی، تجربی، یقینی، فردی، جبری، لبّی، صلحی، بهجتی، وصالی، شهودی، قدسی، عرفانی، و رازآلود. در اینجا خدا یک محبوب جمیل و یک معشوق نازنین است. پیامبر یک مراد است، یک مرد باطنی و یک الگوی موفق تجربه های دینی، و پیروی از او، شرکت در اوذاق او، و بسط و تکرار تجربه های او، و جذب شدن در حوزه ی مغناطیسی شخصیت اوست."
"در این دین ورزی، کثرت تجربه و پلورالیسم مثبت دینی یک اصل است. تجربه مواجهه با امر متعالی یک رویه است و فردیت دینی اجتناب ناپذیر است. مناسک و آداب، به جای آنکه علت کمال و موجد تجربه ی سالک باشند، معلول کمال تجربه ی اویند؛ یعنی برخاسته از غلیان عشق قدسی اند، نه ابزاری برای کسب و تحصیل آن و لذا، عمل گرایی و آیین اندیشی محور این دین ورزی نیست."
"در اینجا همه چیز شخصی است: دین من، تجربه من، محبوب من، اخلاق من. رابطه ی ولایی رابطه ی دین ساز است. آن کس که مومن را گرم و روشن می کند، ولیّ او و پیامبر اوست و خطابش با قلب اوست، نه مغز و نه عاطفه ی او."
* * *

پس از خواندن این مقاله و این کتاب، سیر تطور تاریخی دین ورزی خویش را دریافتم و یا بهتر بگویم، کشف کردم. اینکه به راستی تا مدتها دین ورزی مصلحت اندیش بوده ام. دینم را عین مناسک آن و زندگی را تماما محصور در احکام دینی می پنداشته ام؛ بدون اینکه در عمق و صحیح یا اشتباه بودن آن اندیشیده باشم. و لیکن بهتر که مینگرم، درمی یابم که اما بیشتر دین ورزی مصلحت اندیشِ عالم بوده ام نه عامی! چه هیچ گاه دینم را درست و یکجا در پای منبر روحانیت و روضه های دروغین و اشک های تمساح و غم مصلحت اندیشانه و این صورت نازیبای دین حراج نکرده ام! در آن زمان چنین می پنداشتم که طبیعتا من نیز باید بگریم بر آنچه عامه بر آن می گریند اما درونم هیچگاه بدان راضی نشد و برونم بدان تسلیم نگشت؛ و اینک مشعوفم که رنج توبه ای بر گرده ام نگذاشتم! باری، دینم و دین ورزیم مصلحت اندیشانه بود که در آن سخنان روحانیان مهمتر از اندیشمندان. و عقیده و حتی اعتماد به روحانیت و آنچه می توان آنرا فرم رسمی دین در ایران دانست میچربید بر آنچه منتقدان و متفکران و اصلاح اندیشان در عرصه ی دین و دین ورزی بیان می داشتند؛ که حتی می توانم بگویم آن حرف ها اگر برایم کفر نبود، چیزی نیز از آن کم نداشت.
و اما بعد، بنابر بر اتفاقاتی و بهانه هایی اولین تجربه های دینی خویش را تجربه کردم. آنچه می تواند نوعی تجربه های عرفانی از ماوراءالطبیعه و خداوند و زندگانی و جهان نامیده شود. و اینک میفهمم که آن تجربیات همانا آغاز ورودم به آن حیطه ای بوده که سروش آنرا "دین ورزی تجربت اندیش" می خواند. و چه زیبا بود آن تجربه های ناب. و گرچه چندان عمیق بسان آنکه پیامبران و عارفان تجربه می کنند نبود، لیکن تجربه هایی بودند به غایت زیبا برای من! چه، من از تجربیات دیگران تنها اخبار و صورت هایی شنیده ام لیکن اینها را بی صورت و با خویشتن خویش تجربه کرده ام. هرچند که متاسفانه عمیق ترینهای اینگونه تجربیاتم محدود شد به دورانی که هم از نظر روحی (به نسبت باقی زندگانیم) صاف تر بودم و هم در باب آنچه تجربه می کردم چون و چرایی نداشتم. و البته همچنان مبتلا به آن دین ورزی مصلحت اندیشانه نیز بودم؛ لیکن کلنجاری همیشگی و پی در پی با آن و با دین ورزان آن گونه در درونم ساری بود. و این کشمکش هنگامی به اوج خود رسید که توانستم آینده ی خویش را در آینه ی دین ورزی عوام مصلحت اندیش بنگرم اگر که همچنان متأسی به این دین ورزی باقی بمانم. و چه منفور و زشت بودند در دیدگانم آن هنگام که بدان ها با چراغ تعقل مینگریستم.


این دمخوری با عوام مصلحت اندیش بود که مرا به سوی دین ورزی معرفت اندیش هبوط داد؛ که عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد. که اعمال ناپسند و گاهی باور نکردنی این عوام در نگاهم چنان غریب می آمد که تنها گریزم از آن پناه به تعقل و منطق بود. به این بود که به دنبال دلیلی و توجیهی برای آن بگردم. که اگر دلیل را جستم به آن رفتار اقتدا کنم و اگر نه، آنرا از صحنه ی رفتار و زندگیم بزدایم. آری، بدین گونه بود که از ورطه ی دین ورزی مصلحت اندیش آهسته آهسته در وادی مقدس فکر هبوط کردم.
لیکن اکنون، فقط دینداری مصلحت اندیش، فقط دینداری تجربت اندیش یا فقط دینداری معرفت اندیش نیستم. چه، هنوز هم رساله ی احکامم را دارم و هم گاهی نیم گوشی بر حرف آخوندی! هنوز نمازم را هر روز به امید تجربه ای همچون گذشته ها می خوانم. گیرم که متاسفانه هر چند طرد دینداری مصلحت اندیشانه قوه ام برای دخول به دینداری معرفت اندیشانه بود، لیکن این معرفت و اندیشه به ناچار و به اجبار نقش آن تجربه ها را در زندگانیم کمرنگ تر کرد. جایی شنیدم و به گمانم درست آمد که انسانی که فقط تقوا دارد (همان که تنها در حوزه ی دینداری تجربت اندیش گام برداشته) روحی عریض دارد و لیکن نه مرتفع. و آنکس که به معرفت دست یابد، روحی مرتفع خواهد داشت که افق بازتری بر دیدگان او می گشاید. من ترجیح دادم به دنبال روحی مرتفع بپویم هر چند که عریض نباشد. و باری، حاجت به گفتن نیست که باید بتوان روحی در هر دو جنبه رشد یافته داشت همچنانکه پیشینیان داشته اند؛ لیکن من هنوز نتوانسته ام و امید دارم و آرزو و نگاهی به درگاهی برای روزی.
براستی که ورود و گذر از این حوزه ها را تا کنون به این وضوح درک نکرده بودم ولی سرگشتگی در این بیابان مرزها و عدم ها و شک ها و تجربه ها را خوب به خاطر دارم و اینک آن اظطراب ها و شک ها و تردید ها و کفرها و لذت ها و بحث ها برایم خاطراتی شیرین، گرانبها و حتی مقدس اند. تا کنون قبظ و بسط هایی عظیم و روح خرد کن را تجربه کرده ام و هربار بسان ققنوسی از خاکستر سوخته ی خویش باز متولد شده ام؛ پیر تر و جوان تر. سوختنی که از این پس نیز تجربه خواهم کرد لیکن اکنون به گمانم راه و چاه را می شناسم و می دانم چه زمانی زمان سوختن است و کدامین شاخه ها را برای این مراسم مقدس باید گرد آورم.
روز به روز که می گذرد بیش از پیش واقف می شوم بر تطورم در این بادی ها. چه، به روشنی به یاد دارم زمانی را که مصلحت اندیش بودم و دینم تقلیدی و جبری بود و می دانستم که اگر در جایی دیگر و در خانواده ای دیگر و با اوضاعی دیگر متولد می شدم، اینک این دینم نبود و اینها عقایدم نبودند و این آداب، سلوک رفتارم نمی شدند. و این بسیار برایم آزار دهنده بود بخصوص به هنگام مواجهه با برخی دوستانم که آنگونه چون من نمی زیستند و غبطه به حال آنان و افسوس از جبری که گریبانم را گرفته بود که نه راه را برای تغییر دین ورزیم و نحوه ی زندگیم باز میگذاشت که خود را اسیر آن می پنداشتم و نه آنچنان عقیده ی محکمی برایم به ارمغان آورده بود که به گونه ی دین ورزیم افتخار کنم! و اینگونه بود که گاهی احوالم را پنهان می کردم از شرم و از بی توجیهی نسبت به آنچه بودم.
و لیکن امروز و از آن زمان که دریافتم حوزه ی دین ورزی معرفت اندیش را و به آن گام نهادم، دینم را و شیوه زندگانیم را و عقایدم را از نو بنیان نهادم، لیکن این بار به اختیار نه جبر و به افتخار نه ترس و به سربلندی نه انکار. و دیگر اینکه امروز از آنچه از سرگذرانده ام ناخرسند نیستم و آهی نمی کشم که ایکاش اینگونه نبود. چراکه اکنون تجربه هایی ارزشمند به همراه دارم که چراغ راهم اند و براستی برابر نیستند دانستن و ندانستن، تجربه کردن و تجربه نکردن! تجربتِ بودن ودیدنِ مصلحت اندیشی عامیانه و سپس خفیف کردن آن هرگز یکسان نیست با ورود مستقیم به معرفت اندیشی، چه حتی ممکن بود ورود سریع به این حوزه مرا از همان اندک تجربه های دینیم نیز باز دارد؛ همانگونه که اکنون باز می دارد. حال دیگر به خوبی می شناسم دین ورزی مصلحت اندیشانه را و این چراغی است برایم هنگامیکه بخواهم بیاندیشم و قضاوت کنم و انتخاب کنم چرا که همانا انتخابی درست منوط است به درک هرچه بهتر و عمیقتر و مفصل تر از موارد مورد انتخاب و تجربه های آن دوران درکی مضاعف به من خواهد بخشید.
این روزها بسیار احساس سبکی و آزادی می کنم. و لذتی که این آزادی به من میدهد را تا کنون تجربه نکرده بودم. بلکه این نیز خود از تجربه های تجربت اندیشی باشد؛ که البته هست! و همچنین براستی معتقدم به احتمال غلط بودن افکار زمان حالم! به اینکه شاید این نیز راهی است به ترکستان نه کعبه ی ایمان و خطایی است مضاعف بجای اصلاح خطایی! لیکن اینبار آنرا پذیرفته ام بجای انکار آن! اکنون بیش از همیشه انسان بودنم را تجربه می کنم و محدود بودنم را و اندازه ی جبر و اختیارم را و اینکه باید تلاش کنم برای هر چه بیشتر رسیدن با تمام توان و فهم خویش نه به اندازه ی توان و فهم و تجربیات دیگران که آنها تنها برایم راهی هستند و فانوسی در تاریکی های جهل و شک ولی میدانم که راه پیما خودم هستم! و اینکه کوشش بیهوده به از خفتگی است. و اینکه دریافته ام معرفت اندیشی بهترین شکلِ منطبق بر استعدادهای من است و آن چیزی است که سالها ندانسته در تلاطم و جستجوی آن بوده ام و آن چیزی است که وجودم را و خواسته هایم را ارضاتر می کند.
و کلام آخر عرض ارادتی است به سروش که سروشم شده است. سروشی که حتی ترجیح می دهم "دکترِ" آنرا نیز نگویم که مبادا فاصله ای باشد میان ما! سروشی که سخنان و نظراتش را نه بسان مریدی چشم و گوش بسته می پذیرم که بسان شاگردی آنها را تفکر میکنم. عرض ارادتی که می کنم نه ارادت یک مقلد است به مورد تقلید خویش، که ارادت شاگرد است به استاد خویش. استادی که هرچند او را هرگز مطلقا نمی پذیرم، همواره حق استاد بر شاگرد را پاس خواهم داشت. درباره ی آنچه می خوانم بسیار می اندیشم و میدانم که اگر او را و نظرات او را مطلقا بپذیرم به خودم و درس های او خیانت کرده ام. که همانا قاعده ی قبض و بسط او را نقض کرده ام! که نظرات او نیز روزی ممکن است در قبض و بسطی بیافتد؛ لیکن این همان عظمت سروش در نزد من است و همین است که سخنانش را برایم گوارا می کند.
بر سروش براستی احساس یک استاد را دارم (که البته بر خیلی های دیگر هم دارم، هر کدام به اندازه ای) چراکه افکار گسیخته و پراکنده ی این سالیانم را نظمی داد و انسجامی که منتج به نتیجه گیری های تاثیر گذاری در من شد. پیش از سروش خواندن، بسیار اندیشیده بودم در هر چیزی و لیکن آنچه سروش بر من عرضه کرد عصاره و بسط یافته و طبقه بندی شده و مستند سازی شده ی افکارم بود؛ که مرا به آن جایی پرتاب کرد که اکنون ایستاده ام. و امیدوارم که راست بر نقطه ای درست ایستاده باشم. و براستی که این روزها سروش خواندن از بهترین لذت های زندگانیم است.


توضیحات:
1-این بلندترین نوشته ی من تا به امروز است!
2-هرچند که شاید خود متن قوی نباشد ولی نوشتن آن بسیار لذت بخش بود! و به گمانم این برای شروع بد نباشد! چراکه معتقدم نوشتن به همان اندازه که معلول یک موضوع خوب است، تجربه نویسنده و نیز خلاقیت و کارکشتگی او در نوشتن نیز بسیار مهم است. این نتیجه را از بررسی سیر تاریخی کتابهای آل احمد دریافته ام!
3-زندگی تنها و مجردی هم برای خودش عالمی دارد، که من قبل از آمدن به مالزی تجربه نکرده بودم! الان ساعت از چهار صبح گذشته و من هنوز براحتی توانسته ام بیدار بمانم؛ چیزی که معمولا خانواده ها با آن مخالف هستند. به نظرم بهتر است خانواده ها در این مورد تجدید نظر کنند و به نوجوانان و جوانان فرصت بدهند برای لحظاتشان خودشان تصمیم بگیرند. ولی البته نه همیشه!
4-عجب شبی بود امشب! تاکنون دوبار چراغ را به قصد خوابیدن خاموش کرده ام ولی دوباره روشن کردم و می نویسم. امشب آلبوم "سبز، سفید، خط خطی" فرهاد همراهم بود و براستی که لذت امشب را مضاعف کرد برایم.

17.10.2009-3:09am: 
متن رو الان گذاشتم چون تایپ کردنش طول کشید. همچنین یه نسخه اسکن شده از متن رو هم اضافه کردم چون از شکل پر شدن و سیاه شدن صفحه و همچنین از دستخط خودم خوشم اومد!
19.10.2009/5:33pm:
1.از این عکسی که برای این مطلب گذاشتم بینهایت راضی هستم. از شاخه هایی که در اطراف اون داره رشد میکنه و برگ میده. و بیشتر از شاخه ای که از دستان گره کرده ی اون روییده. خُب روییده و خوب روییده!
2.الان که فکرش رو میکنم میبینم از اینکه روزی دین ورزی مصلحت اندیش بودم گرچه راضی هستم ولی خشنود و خوشحال نیستم! راضی بودنم هم بخاطر تجربیات کسب شده یه جور توفیق اجباری هست. چراکه خشنودتر می بودم اگر ره صد ساله رو یک شبه میرفتم!!! ولی به هر حال راهی هست که تا به اینجا اومدم و صحبت هم از اینکه اگر فلان میشد نتیجه ی بهمان را برام میداشت؛ هم غیر منطقی هست، هم غیر علمی و هم، از همه مهمتر، بی فایده! ترجیح میدم فقط بهش فکر کنم و ازش استفاده ببرم نه اینکه براش افسوس بخورم!


هیچ نظری موجود نیست: