دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹

خطاب به آقایونا!


آقایونا! آقایونا! گیرم شما سنگید به سختی دگمیت، منافع و دین جعلیتان. ولی آقایونا! من هم میخ شعورم، کلامم و استدلالم را بر سنگ سخت شما می کوبم. آقایونا! من هم می کوبم با چکش اراده، تکرار و استقامتم. آقایونا! آقایونا! آنقدر می کوبم تا یا سنگ سخت شما را تراش دهم یا میخم کج شود. ولی آقایونا! دستم از کوبیدن خسته نخواهد شد.

چهارشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۹

حرکت از جهل به فهم چگونه است؟

27.11.2010

بین جهل تا فهمیدن مرزی است. مرزی بین دو سرزمین. یکی بایر و به سکون کشاننده. یکی حاصلخیز و به جنبش در آورنده. در وادی فهم که باشی، با فهمیدن، هر چه بیشتر آگاه خواهی شد بر نادانسته های خویش و این است عامل حرکتت در این سرزمین. و حاصلخیز است چرا که با حرکت، بذر شعور می پاشی و هر چه بیشتر پیش روی، سرزمینی حاصلخیز تر خواهی داشت.
و اما سرزمین جهل وادی است تنها به اندازه دو جای پایی که بر آن ایستاده ای. چرا که اینجا سرزمین سکون است ولی نه سکوت. همین که به اولین جنبش در افتی، پا در محدوده ی فهم گذارده ای. اینجا وادی سکون است ولی نه سکوت. این از آن روی است که جاهل، جاهل است بر نادانسته های خویش و متصور به علم بسیار خویش. از این روی است که جاهلان بلند بلند و دراز دراز نظر می دهند. و با فریاد. لیکن دانایان می دانند که آنچه می دانند می تواند همه ی شق ها و همه ی دانایی نباشد. از این روی زاویه ای خالی برای اشتباه بودن نظر خویش در کلام دارند.
از این مقدمه بگذریم. آنچه آمد بدیهیاتی بود که همه بر آن واقفند حتی نادانان (نادانان و نه جاهلان!). که درد ایشان از جهل نیست، که از تمایل به جهل است. و باز از ایشان نیز بگذریم که درد اینان را ما قرار نیست دوا باشیم. باری، آنچه بدان می اندیشم این است که این مرز، این مرز جهل تا فهم چگونه پیموده می شود؟ از دوجنبه به این سوال بنگریم. یکی اینکه مشخصه ی پیموده شدن این مرز چیست. و یکی اینکه لوازم آن کدام است.
مقصود اینکه از کجا می توان دریافت کسی این مرز را پیموده؟ و البته حتی فرض اول مبنی بر اینکه این مرز باریک است و به حرکتی پیموده می شود نیز می تواند رد شود. بنابراین در اینجا دو کار داریم. اول اینکه فرض را به اثبات برسانیم و یا حداقل بر غلط نبودن آن صحه گذاریم. یعنی بنمایانیم که این هم می تواند حالتی از حالات متعدد مفروض باشد. و دوم هم اینکه اگر این فرض را بپذریم، با کدام نشانه می توان دریافت کسی مرز جهل را پیموده. البته نکته ای در این بین است. و آن اینکه جاهل به جهل خویش نیز جهل دارد. پس آن کسی می تواند این "پیموده شدن" را دریابد که خود جاهل نباشد. و آگاه باشد. و حال آنکه هنوز معلوم نیست نشانه ی تمایز جهل از فهم چیست! و حداقل اینکه خود فرد نمی تواند برای خویش نشانه تعریف کند. چرا که در این صورت قضیه همیشه منجر به فهم خواهد شد و شق دیگری نمی تواند داشته باشد!!! که البته می توان به تعاریف پناه جست.
ما خود را فهیم "تعریف" می کنیم و نشانه های خویش را برای فهم فرض می کنیم. در این صورت هر کس این نشانه ها را نداشته باشد فهیم نیست و جاهل است. پس انگار فهم و جهل دو اسم است بر دو گروه. بگذریم. که این خود نیز مجالی می طلبد و بحثی. و رشته اش سر دراز دارد.
و سوال دوم، و مهمتر به ظن من، اینکه چگونه می توان کسی را از جهل به فهم رهنمون شد؟ می گویم کسی را چرا که بنا بر تعریفی که بر جهل رفت، جاهل خود قادر به حرکت نیست. و باید حرکت داده شود. گیرم که هر چند قادر به حرکت نیست، ولی اراده ی آنرا باید از خویش داشته باشد. به عبارت دیگر، عبور از جهل به فهم معلول دو عامل می تواند باشد؛ یکی اراده ی جاهل برای جنبش و یکی تکان اولیه ای که وی را به حرکت در آورد. با این تفسیر، می توان جاهل مردد به سوی فهم را در مکانیک به جسم ناپایدار تشبیه کرد که پتانسیل حرکت در او موجود است ولی در عین حال به تکان اولیه ای نیز نیازمند است. لیکن این قرار گرفتن در موقعیت ناپایدار را اگر فارغ از شکل جسم بدانیم، معلول یک نیروی خارجی خواهد بود که آنرا در موقعیت مذکر قرار دهد.
حال مجددا می توان پرسید شکل گیری این اراده ی اولیه معلول چیست؟ چرا برخی جاهلان به این اراده می رسند و برخی نه. و اینکه آیا این جاهلی که به این اراده می رسد به قوه ی درونی خویش است که اینکار را می کند یا بنا بر یک عامل بیرونی؟ (معادل آن در مکانیک، جسم ناپایدار یا بنا بر شکل خود ناپایدار است یا بنا بر موقعیت) و در هر مورد، این عامل درونی یا بیرونی را چگونه می توان بوجود آورد؟
فعلا تا همینجا کفایت می کند. لیکن آنچه برای پرسش هنوز داریم؛
آیا حرکت از جهل به فهم تدریجی است یا دفعی؟ (نظر من بر دفعی بودن آن است نه تدریجی بودنش)
 اگر دفعی است نقش فراموشی در این بین چیست؟