سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۱

نت های کتاب بار دیگر، شهری که دوست می داشتم


24June2012

به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس می دارد. یک مرد، هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد. آنچه فدا کردنی است فدا می کند، آنچه شکستنی است می شکند و آنچه را که تحمل سوز است تحمل می کند. اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن، به گدایی نمی رود. (ص9)


ما از خاک نبود که گریختیم. از آنها گریختیم که حرمت زمین را با گامهای آلوده می شکستند.  (ص15)


هلیا! برای دوست داشتن هر نفس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز.  (ص19)


هلیا... در پایدارترین شادی ها نیز غمی نهفته است و در پاک ترین اعمال، قطره ای از ناپاکی.  (ص41)


هلیا! احساس رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند. من از ان که دو انگشت بر او باشد، انگشت بر می دارم. رقیب، یک ازمایشگر حقیر بیش نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است، از دست برود. (ص46)


هلیا! یک سنگ بر پیشانی سنگی کوه خورد. کوه خندید و سنگ شکست. یک روز کوه می شکند. خواهی دید.  (ص48)