عشق نه نیک است و نه زیبا. بلکه از جنس پریان است و مقام و مرتبه ی پری، واسطه ی میان خدایان و آدمیان است.
گفت که عشق نه زیباست و نه نیکو. از او پرسیدم که ای دیوتیما، آیا گمان می کنی که عشق بدی و زشتی است؟ گفت: خاموش. مگر لازم است آنچه زیبا نیست زشت باشد؟ (ص42)
****
عشق از پدر و مادر خود ارث می برد. میراث او از مادر این است که همیشه تهی دست بماند و از لطافت و زیبایی هم بی نصیب باشد. و این درست برخلاف آن چیزی است که بسیاری می پندارند. او نیز خشن است و رنگ پریده. نه کفش به پا دارد و نه برای آرمیدن مسکن و ماوایی. بر روی زمین عریان زیر آسمان می خوابد. گاه در کوی و برزن و یا در رواق خانه ها شب را به روز می آورد و همانند مادرش بی نوا و تهی دست است.
اما از طرف دیگر، همانند پدرش شکارگر زبردستی است که با کمال دلیری و نشاط در جستجوی خوبی و زیبایی است. هر لحظه چاره ای تازه می اندیشد و هر روز از راه دیگری وارد می شود و لحظه ای از جست و جوی دانش و معرفت باز نمی ایستد و در عین حال نیز جادوگری زبر دست و حیله گر است.... عشق همیشه نه تهی دست است و نه توانگر و در دانایی و نادانی نیز وضع به همین گونه است. یعنی بین ایندو قرار دارد. (ص43)
****
- خطایی که تو در شناختن عشق کرده بودی، ناشی از این بود که عشق را با آنچه عشق متعلق به آن است، اشتباه می کردی. البته تعلق عشق به زیبایی است و بدین خاطر است که تو عشق را زیبا می پنداشتی. معشوق البته زیبا و کامل و عالی است و برازنده. اما عاشق و معشوق با هم متفاوت هستند.
-اما اگر عشق چنان است که تو گفتی، پس برای آدمیان چه سود و فایده ای دارد؟
-اگر بجای "زیبایی" خوبی را بگذاریم و سپس بپرسیم آنکه خوبی را می خواهد هدفش چیست، چه جوابی خواهی داد؟
-منظورش این است که به "خوبی" برسد و آنرا بدست آورد.
--آنکه خوبی را بدست آورد چه وضعی پیدا خواهد کرد؟
-پاسخ این سوال آسانتر است. آنکه "خوبی" را بدست می آورد، سعادتمند خواهد شد.
-درست است. برای آنکه سعادتمندان در نتیجه ی رسیدن به خوبی سعادتمند شده اند و دیگر لازم نیست بپرسیم چرا مردم خوشی و لذت را طالبند. چون پاسخ نهایی و قاطع است....
چون همه ی مردمان را خواهان دوست داشتن خواندی، پس چرا ما نمی گوییم همگان عاشق و دوستدارند و از چه روی بعضی را عاشق و جمعی را فارغ می خوانیم. اگر همه ی مردمان همیشه دوستدار یک چیز باشند، پس چرا ما همه را عاشق نمی نامیم، بلکه فقط یک عده را عاشق می شماریم و عده ی دیگر را نه! مطلب این است که ما یک نوع عشق را از انواع دیگر آن مجزا می سازیم و نام کلی همه ی انواع عشق را به این نوع می دهیم و فقط انرا عشق می نامیم. در صورتیکه به انواع دیگر، نام هایی غیر از آن می دهیم.
مفهوم و معنی عشق بطور کلی عبارتست از: هر گونه تلاش و کوششی برای رسیدن به خوبی و خوشبختی و این بالاترین هدف و غایت هر کس است. اما کسانیکه از راه های دیگر بسوی این هدف گام بر میدارند، عاشق خوانده نمی شوند؛ خواه از راه اندوختن مال و ثروت باشد و خواه ورزش و یا کسب حکمت و معرفت. تنها به کسی عاشق می گوییم که از یک راه بخصوص برود و فقط این عده عاشق نامیده می شوند.
و می شنوی که بعضی ها می گویند کسانیکه در جستجوی نیمه ی دیگر خود هستند، عاشق می باشند. اما من می گویم عاشقان نه به دنبال نیمه ی خود هستند و نه به دنبال تمام خود؛ مگر اینکه این نیمه و این تمام، هم خوب باشد و هم نیکو. پس درست نیست که بگوئیم که هر کس در پی جستن آن چیزی است که متعلق به خودش می باشد. مگر اینکه در عین حال، باور داشته باشیم که فقط خوبی است که از آن ماست. بنابراین آنچه که مردمان آنرا دوست دارند و خواهان آن هستند، فقط خوبی است و لاغیر. و هدفشان تملک پایدار و همیشگی بر آن است.
پس می توانیم بگوئیم که عشق عبارتست از اشتیاق بدست آوردن خوبی برای همیشه.
****
هدف و غایت جوشش عشق، "آفرینندگی و زایندگی در زیبایی" است. پیوند بین زن و مرد به منظور آفرینش است و این کاری است خدایی و آسمانی. چه، بارور شدن و زائیدن جاودان ساختن موجود فانی است. پس ای سقراط، می بینی که عشق چنان که تو پنداشته ای، تنها عشق به زیبایی نیست. باردار ساختن چیزی و آفرینش آن.
منظور و غایت عشق عبارتست از بدست آوردن خوبی برای همیشه و از این گفته چنان نتیجه گیری می شود که عشق باید خواهان ابدیت و جاودانگی باشد.
****
به نظر تو علت وجود عشق و اشتیاق در چیست؟ در مورد انسانها شاید اینطور فکر کنیم که عقل و خرد آنهاست که آنها را وادار به این اعمال (تولید مثل و سپس محبت و مهرورزی در بزرگ کردن بچه ها) می کند. اما جانوران که از عقل و خرد بی بهره اند. آیا می توانی علت این امر را بیان کنی؟
طبیعت فانی و میرای موجودات زنده باعث می شود که آنها برای خود جاودانگی و نامیرایی پدید آورند و در جانوران تنها راه همان تولید مثل است که سبب بقای آنها می شود.
****
در مورد کارهایی که انجام می دهیم، همه می دانیم که نکته ی مهم چگونگی انجام آن است. مثلا اگر کارهایی را که اکنون انجام می دهیم در نظر بگیریم، این کارها در نفس خود نه خوبند و نه بد. بدین وسیله خوب و بد بودن آنها در اثر چگونگی انجام آنهاست. وقتی این چگونگی خوب باشد، انجام آن کار خوب است و وقتی بد باشد، انجام آن هم بد است.
عشق ورزیدن هم از این قاعده مستثنی نیست. و از این رو هر عشقی زیبا و در خور ستایش نمی باشد. بلکه فقط عشقی زیبا و پسندیده است که ما را چنان برانگیزید که با شکوه و زیبایی آنرا دوست بداریم.
عشقی که از افرودیت زمینی سرچشمه می گیرد، طبیعتا عشقی زمینی و بازاری است و قوه ی تمیز ندارد و آن عشقی است که بر دل ارازل و سفلگان نفوذ می کند. اینها هستند که هم عاشق زنان می شوند و هم عاشق پسران. یعنی عاشق تن می شوند و نه عاشق جان. آنها هر چند ناشایست باشند، باز هم عشق می ورزند و گمان می کنند که از این عشق زمینی و میرا، جاودانگی خود را تضمین می کنند و بجای موجود فسرده، موجود نو و تازه ای در جهان پدید می آورند. پس شگفت انگیز نمی باشد اگر همه ی آدمیان محبت فرزندان خود را در دل بپرورانند. این مهرورزی همان عشق به جاودانگی و زندگی ابدی و پایدار است. (ص48)
****
اگر تو سخت کوشی و فداکاری مردان را در راه کسب نام و شهرت ملاحظه کنی، عشق آدمی را به دوام نام و جاودانگی نام و نشانش خواهی دانست. آنان برای کسب نام و نشان، حاضرند خود را در معرض خطرهایی قرار دهند که هرگز برای فرزندان خود خود نیز به چنین خطرهایی تن در نمی دهند.
اما کسانیکه به زاد و ولد جسمانی و تن اشتیاق دارند، به زنها رو می کنند و عشقشان در این رهگذر سپری می شود و باور دارند که از راه تولید نسل می توانند جاودانگی و نیکنامی خود را فراهم سازند.
اما جانها و ارواح نیز زائیدن و آفرینش دارند. افرادی هستند که به جان بیش از جسم زاینده اند و بالنده. اینان دانایی و فرزانگی می آفرینند. شاعران و هنرمندان، جانهای بالنده و زاینده دارند.
****
دیوتیما به سقراط: به هر حال، من کوشش خواهم کرد که راه را بر تو بنمایانم. اگر می توانی در پی من بیا. کسیکه بخواهد راه عشق را درست بپیماید، باید در دوران جوانی به زیبا چهره ای دل ببندد.
و اگر راهبرش راه درست را بدو نشان داده باشد، فقط دل به یک زیبا روی می بند و این دلبستگی، اندیشه ی خوب و زیبا برای وی پدید می آورد و وقتی که چنین شد، آنگاه پی خواهد برد که زیبایی یک بدن، همانند زیبایی بدن های دیگر است و از این روی بطور کلی دلباخته ی تنها یک بدن می گردد... (دو پاراگراف پس از این نیز مطالعه شود) (ص49)
****
آن کس که به رهبری عشق، زیبایی های خاکی و زمینی را بنگرد و نیز اگر آنها را چون پلکانی بکار گیرد که او را پله پله به هدف و مقصود برساند، از یک زیبایی به دو زیبایی می رسد و از آنجا به زیبایی تن و اندام و بطور کلی از آنجا نیز به زیبایی اخلاق و منش و رفتار نیکو. و چون از آن گذشت، به زیبایی خرد و حکمت می رسد و از زیبایی دانش و حکمت به زیبایی دانش مطلق و بی پایان. این دانش است که هدف و غایت و مقصود خود اوست.
ای سقراط عزیز! در این هنگام است که زندگی برای نوع بشر ارزش زندگی کردن پیدا می کند. یعنی در زمانی که انسان موفق این شود که خودِ زیبایی را مشاهده کند و اگر گوشه ای از این زیبایی بر تو رخ نماید، تو هرگز حاضر نخواهی شد که آنرا با مال و مکنت و زر و سیم و یا لباس های فاخر و گرانبها و دیگر زیبایی هایی که اکنون در برابرت جلوه گری می کنند، دل برکنی و ازآب و نان غافل شوی تا فرصت تماشای آنها را از دست ندهی.
۳ نظر:
be roozam
man peivandetoon zadam shoma ham in lotf ro bkonid mamnoon
be roozam
ارسال یک نظر