OCT,26,2010
مادری دو پسر زایید. خیلی زمان بعدترها بود. آن زمانی که با قطره خونی توانایی ها و بیماری های آینده ی افراد را می شد تشخیص داد. پس قرار شد یکی منشی شود و دیگری کاراگاه پلیس.
سالها از آن زمان گذشت. در دریایی دو برادر شنا میکردند تا معلوم شود کدام بیشتر می تواند پیش رود. اولی، همان که بیماری قلبی داشت و قرار بود منشی شود، آنقدر شنا کرد که تمام رمقش پایان یافت. دومی وی را به حال احتضار به ساحل بازگرداند.
سالها از آن زمان گذشت. سفینه ای به فضا می رفت با سرنشینی که خودش را بجای دیگری جا زده بود و با وجود بیماری قلبی که داشت، بازگشتی برایش متصور نبود. و در آن سازمان فضایی، کاراگاهی بود مامور به بررسی پرونده ای. اولی تمام زمین را میدید و دومی همان کف اتاق را، زیر پایش را.
این خلاصه ی آزاد فیلمی بود که سالها پیش دیده ام و نامش را نمی دانم.
زندگی حرکت در بعد زمان است. پس هر مسیری فقط یکبار پیموده می شود. اولی در این زندگی فقط به پیشروی فکر میکرد. و برای رسیدن به خواسته های مهم زندگی خوب از خود زندگی مایه می گذاشت. شاید این هم از قواعد زندگی باشد که خواسته های بزرگ ریسک های بزرگ می طلبد و مایه های ارجمند از خود زندگی.
این مرا به یاد بخشی از کتاب "بار هستی" انداخت؛
"بنابراین، چه می بایست کرد؟ می بایست (بیانیه را) امضا کرد یا نکرد؟
می توان پرسش را در این عبارت نیز مطرح کرد: بهتر است فریاد برآوریم و مرگ خود را جلو بیندازیم، یا سکوت کنیم و جان دادن تدریجی خود را طولانی تر سازیم؟
آیا پاسخی برای این پرسشها وجود دارد؟
زندگی فقط یکبار است و ما هرگز نخواهیم توانست تصمیم درست را از تصمیم نادرست تمیز دهیم، زیرا ما در هر وضعی فقط می توانیم یکبار تصمیم بگیریم. زندگی دوباره، سه باره، چهارباره به ما اعطا نمی شود که اینرا برای ما امکان پذیر سازد تا تصمیم های مختلف خود را مقایسه کنیم."
در این یکبار زندگی که دارم، در این یکبار زندگی یی که خوب و بدِ نهاییِ مسیری که پیموده ام را نمی توانم تشخیص دهم، قمار کنم آیا؟ به آنچه وعده داده شده تن در دهم یا محافظه کارانه زندگی را بی سر و صدا به پایان برم؟
یاد نهج البلاغه ی علی افتادم، آنجا که می گوید "و علی اینرا ضمانت می کند".