شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۹

خداوند بی حساب می بخشد...

6oct2010

یک دنیاست و بیکران رحمت و نعمت. خداوند بی حساب می بخشد، این آدمها هستند که بی حساب بر نمی گیرند. از بی کران بحر رحمت تنها به یک جرعه کفایت می کنند. خداوند گوید برگیرید هر آنچه می توانید و بنده بر نمی گیرد. رب گوید من شما را با توانایی های بی نظیری خلق کردم و مربوب می گوید همین جرعه سقف ظرفیت من است. خالق گوید به خودم قسم شما را چنان خلق کردم که این بحر را لاجرعه توانید سرکشید و مخلوق نمی پذیرد!
ایمان ندارد. به خالق ایمان ندارد و به بی کرانی دریای رحمتش. هر چند سبحه بر کف دارد و همواره ذکر خدای بر لب، لکن دریغ از ایمانی در دل. بلی، این است آدمی. که پرنده رحمت بر دوشش نشسته و می گوید بخواه...بخواه... که هر آنچه بخواهی می دهم... تو فقط بخواه...هر چه بیشتر بخواه... همانا این دنیا برای خواسته های توست... به انتظار خواستن توست.... ولی  آدمی می ترسد. شک می کند. به بزرگی و رحمت خدا شک می کند. بسیار نومید می شود بی آنکه یکبار با تمام وجود امیدوارانه بخواهد... بخواهد که بهتر باشد. ثروتمند تر باشد. عالم تر باشد. خیر خواه تر باشد. نوع دوست تر باشد. قدرتمند تر باشد. با ایمان تر باشد. درس خوان تر باشد. هر چه می خواهد در اختیار داشته باشد. باد را. و برق را. و آسمان را. و باران را. و نور را. و روز را. و روح را. و زمین را. و زمان را. و خیر را. و برکت را. و امید را. و دروغ را. و شیطان را. و بهشت را. و دوزخ را. و کتاب را. و قلم را. و جبرئیل را. و کشتی نوح را. و عسای موسی را. و ید بیضای عیسی را. و قدرت ابراهیم را. و قرآن محمد را. و زلفقار علی را. و صبر حسن را. و شهادت حسین را. و سجود سجاد را. و علوم باقر را. و حیات را. و ممات را. و دانش را. و روح را. و جسم را. و همراهی دوستان را. و چیرگی بر دشمنان را. و... و عشق را... و عشق را...
فقط باید بخواهد... چرخ گردون به انتظار اوست... زمین و زمان و آسمان و فرشتگان به انتظار خواستن اویند... چیزی لازم نیست در ازا بپردازد. فقط باید بخواهد.... خداوند بی حساب می بخشد.
می خواهم یاد بگیرم هر چه بیشتر بخواهم. قدرت را و گذشت را، ثروت را وقناعت را، شجاعت را و بخشش را، ایمان را و آرزو را، رفاه را و سخت کوشی را، باران را و کِشت را، آسمان را و دل را، دوستی را و قدر شناسی را، دروغ را و انصاف را، راستی را و صداقت را، دشمنی را و احترام را، کتاب را و قلم را.... و عشق را و شور را، و عشق را و بینش را، و عشق را و تمنا را، و عشق را و صبر را، و عشق را... و عشق را.
و به سان عارفان قناعت نمی کنم. مستانه در پی همه چیز هستم. بها را خداوند می پردازد. خداوندی که بزرگترین نعمتش را، حیاتم را، بی حساب به من ارزانی کرده. خداوند بی حساب می بخشد. بخشش او را می خواهم. بهشتش؟ چندان برایم مهم نیست. من کَرَم او را می خواهم. و فضل او را. هر چه که باشد.

بلی، ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب...

پی نوشت: تحت تاثیر "خاطرات یک مغ"

۱ نظر:

پویا گفت...

پس کودکان آفریقا که نه خانه دارند نه بهداشت، نه غذا و نه آموزش هرگز هیچ یک از اینها را از این خداوند سخاوتمند نخواسته اند!