از گریستن نهراسیم
***
زن لیبیایی مقابل دوربین ها فریاد می زد که به او تجاوز شده است، صدایش در گوش جهان پیچید و بیشتر از صدای آن همه انسان که کشته شدند، انگار گریه های او قذافی را رسوای جهان کرد....برایش گریه می کنم، همپایش گریه می کنم....
مرد سوریه ای را با صورتی خونین روی زمین می کشند و من میان آن همه کلمات عربی هیچ نمی فهمم اما برایش گریه می کنم، همپایشان گریه می کنم....
بعد از خواندن مصاحبه ی مادر دستفروش تونسی که خود را آتش زده بود و شد دلیلِ خیزشِ خاورمیانه، در خود گریه می کنم وقتی پیرزن می گوید خوشحال است از اینکه مرگ فرزندش موجب انقلاب و بیداری در خاورمیانه شده است....
بعد از هر مصاحبه با خانواده ای که عزیزش را در کهریزک، کفِ خیابان، بر چوبه ی دار و یا در شب سور و بزمِ آخرین چهارشنبه ی سال و در جای جای جای ایران انگار کشته اند گریه می کنم وقتی که او مجبور است مو به مو در مصاحبه اش شرح دهد زخم هایی که دیده است و یا از جنازه ای که هیچگاه تحویل نگرفته است...
همیشه بعد از هر مصاحبه پر از اضطراب می شوم که مبادا نا امن شوند، وقتی برادر صانع ژاله بعد از مصاحبه با صدای آمریکا دستگیر شد، ترسیدم از اینکه اگر مصاحبه اش با من بود، چقدر باید فشار را تحمل می کردم و چقدر باید گریه می کردم.....خلاصه دلیل برای گریه آنقدر زیاد است که گاهی بی دلیل هم گریه می کنم. با دیدن یک گربه ای که می شلد، با دیدن پیرزنی که زیادی قوز کرده است، هر چیزی به سادگی آب خوردن می تواند اشکم را در بیاورد. بیماری است، افسردگی است، هر چه است روزی دست کم چند وعده می نشینم یک دلِ سیر گریه می کنم و فکر می کنم حال خیلی ها مثل حال من است .....به اندازه ی تمام دریاهای خاورمیانه اشک ریخته ایم این سال و هنوز هم هوای خانه و خاور سنگین است انگار.
با صورتی که کج و معوج و زشت شده است از گریه و از ابهتِ مادرانه هم به شدت کاسته است می گویم: دو دقیقه، فقط دو دقیقه فرصت بدی توپ توپ می شوم....
ـ توپ توپی، چون بلدی گریه کنی، به گلدونِ گلی که برایت خریدم کمی آب بده، قول می دهم حال تو و حال آن گلی که یک هفته به آن آب نداده ای یکجا خوب می شود، اصلا هر وقت گریه داشتی برو پای گلدون و ببار....
...و این اولین هدیه و تنها هدیه ای است که از پسرکِ همه ی رویاهایم گرفته ام. یا من مادری نیمه بوده ام یا کسی نبود که به او یاد بدهد باید گاهی برای مادر، سنگ خیابان باشد یا برگ افتاده بر زمین را به عنوان هدیه به خانه آورد؛ ببین چه معجزه می کند....
حالا هر وقت گریه دارم، هر وقت بغض دارم، هر وقت بی قرارم یاد این می افتم که باید به این گلِ زیبا که عضو جدید خانه ی دو نفره ی ماست هم آبی برسانم که نخشکد....گریه هم طراوتِ جان من است، از گریستن نهراسیم گاهی آرام برخویش و در خویش بباریم تا روحمان زلال و تازه شود. آنچه باید رخت بربندد گریه های آلوده به ریایی پای منبر و مناره است اما بر راز اندوهِ برآمده از غم و دردِ صادقانه، بر گریستِن با خود و در خویش خرده نباید گرفت، جهان هیچگاه خالی از درد نمی شود که خالی از اشک بخواهیم اش. خنده و گریه به یک اندازه قابل ستایش اند و زیبا چنان که آب و آتش.
و سید علی صالحی انگار ما را تکرار می کند در کلمه به کلمه ی این شعر:
از خانه که می آیی تحملی طولانی بیاور
یه دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزینه شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است....
پی نوشت:
حسین پناهی نازنین در اول کتابی که از او به هدیه دارم نوشته است:
به دختری با موهای وزوزی که زود گریه می کند، زود می خندد و همیشه از کفش هایش ناراضی است.
***
زن لیبیایی مقابل دوربین ها فریاد می زد که به او تجاوز شده است، صدایش در گوش جهان پیچید و بیشتر از صدای آن همه انسان که کشته شدند، انگار گریه های او قذافی را رسوای جهان کرد....برایش گریه می کنم، همپایش گریه می کنم....
مرد سوریه ای را با صورتی خونین روی زمین می کشند و من میان آن همه کلمات عربی هیچ نمی فهمم اما برایش گریه می کنم، همپایشان گریه می کنم....
بعد از خواندن مصاحبه ی مادر دستفروش تونسی که خود را آتش زده بود و شد دلیلِ خیزشِ خاورمیانه، در خود گریه می کنم وقتی پیرزن می گوید خوشحال است از اینکه مرگ فرزندش موجب انقلاب و بیداری در خاورمیانه شده است....
بعد از هر مصاحبه با خانواده ای که عزیزش را در کهریزک، کفِ خیابان، بر چوبه ی دار و یا در شب سور و بزمِ آخرین چهارشنبه ی سال و در جای جای جای ایران انگار کشته اند گریه می کنم وقتی که او مجبور است مو به مو در مصاحبه اش شرح دهد زخم هایی که دیده است و یا از جنازه ای که هیچگاه تحویل نگرفته است...
همیشه بعد از هر مصاحبه پر از اضطراب می شوم که مبادا نا امن شوند، وقتی برادر صانع ژاله بعد از مصاحبه با صدای آمریکا دستگیر شد، ترسیدم از اینکه اگر مصاحبه اش با من بود، چقدر باید فشار را تحمل می کردم و چقدر باید گریه می کردم.....خلاصه دلیل برای گریه آنقدر زیاد است که گاهی بی دلیل هم گریه می کنم. با دیدن یک گربه ای که می شلد، با دیدن پیرزنی که زیادی قوز کرده است، هر چیزی به سادگی آب خوردن می تواند اشکم را در بیاورد. بیماری است، افسردگی است، هر چه است روزی دست کم چند وعده می نشینم یک دلِ سیر گریه می کنم و فکر می کنم حال خیلی ها مثل حال من است .....به اندازه ی تمام دریاهای خاورمیانه اشک ریخته ایم این سال و هنوز هم هوای خانه و خاور سنگین است انگار.
با صورتی که کج و معوج و زشت شده است از گریه و از ابهتِ مادرانه هم به شدت کاسته است می گویم: دو دقیقه، فقط دو دقیقه فرصت بدی توپ توپ می شوم....
ـ توپ توپی، چون بلدی گریه کنی، به گلدونِ گلی که برایت خریدم کمی آب بده، قول می دهم حال تو و حال آن گلی که یک هفته به آن آب نداده ای یکجا خوب می شود، اصلا هر وقت گریه داشتی برو پای گلدون و ببار....
...و این اولین هدیه و تنها هدیه ای است که از پسرکِ همه ی رویاهایم گرفته ام. یا من مادری نیمه بوده ام یا کسی نبود که به او یاد بدهد باید گاهی برای مادر، سنگ خیابان باشد یا برگ افتاده بر زمین را به عنوان هدیه به خانه آورد؛ ببین چه معجزه می کند....
حالا هر وقت گریه دارم، هر وقت بغض دارم، هر وقت بی قرارم یاد این می افتم که باید به این گلِ زیبا که عضو جدید خانه ی دو نفره ی ماست هم آبی برسانم که نخشکد....گریه هم طراوتِ جان من است، از گریستن نهراسیم گاهی آرام برخویش و در خویش بباریم تا روحمان زلال و تازه شود. آنچه باید رخت بربندد گریه های آلوده به ریایی پای منبر و مناره است اما بر راز اندوهِ برآمده از غم و دردِ صادقانه، بر گریستِن با خود و در خویش خرده نباید گرفت، جهان هیچگاه خالی از درد نمی شود که خالی از اشک بخواهیم اش. خنده و گریه به یک اندازه قابل ستایش اند و زیبا چنان که آب و آتش.
و سید علی صالحی انگار ما را تکرار می کند در کلمه به کلمه ی این شعر:
از خانه که می آیی تحملی طولانی بیاور
یه دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزینه شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است....
پی نوشت:
حسین پناهی نازنین در اول کتابی که از او به هدیه دارم نوشته است:
به دختری با موهای وزوزی که زود گریه می کند، زود می خندد و همیشه از کفش هایش ناراضی است.