سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۰

کوری

15May2011-8:41pm
کتاب غریبی بود. نتونستم باهاش زندگی کنم ولی با این حال چند صفحه ی آخر کتاب رو ندیده میگیرم. زندگی انسانها همیشه در کثافت و رنج سپری میشه.
خودم هم می دونم که این واقعا نظر من نیست و تحت تاثیر حال و هوای الانم این چیزا رو میگم. ولی حداقل میشه گفت بشریت هم مثل زندگی من در تلاطم دائمی بین خوشی و کثافت، بین خوبی و زشتی، بین بد و زیبا  است.




اما اگر موجب تسلی خاطر شود، باید گفت این نیز حقیقت دارد که اگر پیش از هر عملی بخواهیم پیامدهای آن را سبک و سنگین کنیم، صادقانه آنها را بسنجیم، نخست پیامدهای اولیه، بعد پیامدهای محتمله، بعد پیامدهای ممکنه، بعد پیامدهای متصوره، در آن صورت هرگز از اولین فکری که ما را به درنگ واداشت، فراتر نخواهیم رفت.

همیشه چند کلام به موقع در حل مسائل کمک بیشتری کرده تا نطقی مبسوط که کارها را بدتر هم می کند.

سرهنگ مورد اشاره ی ما کور شد، جالب است حالا بدانیم درباره ی عقیده ی متشعشع خود چه فکر می کند، فکرش را کرد، یک گلوله توی مغزش خالی کرد، اسم این را می گذارم نگرش باثبات. ارتش برای دادن سرمشق همواره آماده است.

دختر با دست های لرزان چند قطره دارو در چشمهایش چکاند. به این ترتیب می توانست بگوید که آنچه از چشمهایش سرازیر است، اشک نیست...

روی میز بالای سر دختری که عینک دودی داشت یک شیشه قطره ی چشم دیده می شد، چشم هایش بهتر شده بود، اما خودش نمی توانست این را بداند.

عقل و حماقت بشری در همه جا یکیست.

من می توانم با بدبختی های همسایه ام کنار بیایم، در حقیقت انسانی که فاقد پوسته ی دومی بنام خودبینی باشد هنوز از مادر نزاده است.

حرکاتی هستند که همیشه نمی توانیم برایشان توضیح ساده ای بیابیم، و گاه حتی توضیح پیچیده ای هم یافت نمی شود.

خوشبختانه، به طوری که سرگذشت بشر نشان داده است، غیرعادی نخواهد بود اگر شر به خیر بینجامد، و کمتر حکایت شده که خیر به شر بینجامد، تناقضات دنیای ما از این دست است، بعضی مستلزم دقت و توجه بیشتری است.

... مثل آن دونده ی مسابقه ی ماراتون هستند که در سه متری خط پایان افتاد و مرد، هر چه باشد تردید نیست که تمام زندگی ها پیش از موعد پایان میگیرد.

اما نکته در صبر و استقامت شماست، نکته در گذشت زمان است، باید برای دفعه ی اول و آخر هم که شده یاد بگیریم که تقدیر پیچ و خم های زیادی می خورد تا سرانجام به جایی برسد...

مثل هر چیز دیگر زندگی، باید گذشت زمان سیر طبیعیش را طی کند تا راه حل پیدا شود.

وقتی دنیا بی معنی است اشک چه معنایی می تواند داشته باشد؟

تفاوت صحیح و ناصحیح صرفا به درک ما از روابطی که با دیگران داریم مربوط است، و نه به درکی که از خودمان داریم.

ما آنقدر از مرگ می ترسیم که همیشه سعی می کنیم از تقصیرات اموات بگذریم، انگار پیشاپیش می خواهیم وقتی نوبت خودمان شد از تقصیرات ما هم بگذرند.

حتی خاک نرم هم صدایی دارد، یادمان نرود که همیشه سنگی در زیر خاک هست که با صدای بلند به ضربه پاسخ می دهد.

این اشک ها پاک کردنی نیستند، مگر با زمان؛ و یا از خستگی پایان بگیرند.



هیچ نظری موجود نیست: