شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۰

تاس زندگی


با اله بودن یا هیچ نبودن تنها یک قدم فاصله داشت. هیچ نبودن ولی زنده بودن. زنده بودن، همانگونه که زن فرانسوی در شب هم آغوشیشان در گوشش زمزمه کرده بود. اله بودن ولی در وحشت بودن. همانگونه که قربانیش، خدایگان پیشین به وقت مرگ زمزمه می کرد. هنگامیکه راه های پیش رویت به یک اندازه پررنگ اند، بگذار زندگی برایت تاس بریزد. و او به تماشا نشست. چه بهتر از این؟ به تماشای تاس ریختن زندگی نشست. در آن جنون تاس زندگی بهترین تصمیمش را رقم میزد.

هیچ نظری موجود نیست: