چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۸

اخلاق خدایان

10.15.2009-2:44am


این پست رو اختصاص دادم به بعضی جملات کتاب "اخلاق خدایان".
در باب ایمان: "در ایمان درجه ای از باور لازم است و همین مقدار که شخص احتمال وجود چیزی و کسی و نیکی او را بیش از احتمال عدم او بداند و بر همین اساس خطر کند و به او دل ببندد و امید بورزد و بر اثر پاره ای کامیابی ها، امید و توکل و باور خود را افزون تر کند و آماده ی امید ورزیدن ها و قربانی کردن های بیشتر شود، او را می توان مومن خواند. .... ایمان، چنان که مولوی میگوید، کوبیدن دری است به امید بیرون آمدن سری؛ شعله خواری است به آرزوی نوریابی؛ سرمایه گذاری ای است به امید بردن سودی. در این سرمایه گذاری ریسک هست، اما آنکه از ترس زیان، اصل سرمایه گذاری را زیر پا می گذارد، بسا که زیان بیشتری ببرد."

و همچنین: "...نماد آدمی نه کوه، که دریاست؛ آن هم دریایی توفنده و موج زن و نا آرام. و لذا، ایمان و دیانتش هم دریاصفت، اسیر امواج است. و اگر نلرزد و در تلاطم نیافتد، عجب است. ... .وقتی آدمی دچار وسوسه و زلزله می شود، آدمی زادگان که ما باشیم، چرا در گرداب وسوسه نیافتیم و بید صفت نلرزیم؟ فقط ایمان عامیانه مصلحت اندیش است که از این معامله دور است؛ و گرنه تجربت اندیشان و معرفت اندیشان، علی السواء، محکوم آن حکمند. تصویر خود را از آدمی باید تصحیح کرد و ایمان بی تلاطم را باید مرتبه ی نازله و رقیقه و ناقصه و منحط ایمان گرفت، نه الگوی ایمان راستین."

و"حیرت فراتر از عقلانیت (حیزت ممدوح) البته کمال تعقل است. یعنی رسیدن به نادانی سقراط و دانستن اینکه ما کم می دانیم."

و در باب جامعه مدنی: "...برای توضیح اینکه چه کسی مجوز دارد که آزادی را از کسی بستاند و حقی را از او سلب کند، گفته میشود که رضایت عامه چنین چنین حقی را دارد و لا غیر. این مفاد نظریه ی قرارداد اجتماعی است که روسو گفته است و میشود گفت که مبنای جامعه ی مدنی است. در جامعه مدنی، دو رکن بزرگ وجود دارد. یکی پلورالیسم است، یعنی به رسمیت شناختن کثرت، و دیگری حق است. جامعه ای که با زور می گردد، دیگر جامعه ی مدنی نیست. جامعه ای که در آن یک رشته حقوق از منابع دیگری غیر از توافق عامه می آید، جامعه مدنی نیست. جامعه ای که در آن یک رای رسمی وجود دارد و به تعدد آراء حرمتی نهاده نمیشود، جامعه مدنی نیست. جامعه مدنی، این دو خصلت عمده و اصولی را دارد؛ یکی تکثر و پلورالیسم در معرفت و مشی سیاسی، و دیگری مبنایی برای مشروعیت حق. مبنای مشروعیت هم توافق و قرارداد و رضایت عامه است."

ابتدا می خواستم خودم هم جملاتی بر سطور بالا اضافه کنم ولی به دو دلیل نکردم؛ اول اینکه ترجیح دادم بجای اینکار آن چیزهایی را که همیشه با آنها کلنجار می رفتم انتخاب کنم. و دوم اینکه واقعا سروش برایم در نقش استادی است که قلم بر قلمش نتوانم گذاشت! هرچند که از همو یاد گرفته ام هیچگاه سخنانش را بدون تفکر نپذیرم و راه بطلان آنها را بر خویش نبندم.
19.10.2009/2:36pm
امروز به درکی جدید از آنچه در گذشته شنیده بودم و خوانده بودم رسیدم. یکی در باره ی کتاب "خسی در میقات" که ناگهانی و بدون مقدمه به یادم آمد و اینبار تصویری متفاوت از کتاب و جلال و جمله هایش در برابرم نقش بست. اینبار احساس کردم که با تمام وجود جمله های آنرا درک می کنم. آه که چقدر دوست دارم حجی بجا بگذارم!
و دیگر؛ باز هم بی مقدمه، یاد شعری افتادم که میگویند از شاملو است. مطمین نیستم! اینرا:
"باید استاد و فرو افتاد بر آستان دری که کوبه ندارد؛ که اگر بگاه آمده باشی دربان به انتظار توست و اگر بیگاه، از به در کوفتنت پاسخی نمی آید". و این چقدر شرح حال نماز من است در این روزها! آه!

هیچ نظری موجود نیست: