10.30.2009-12:41pm
نمی دانم به چه دلیل این فیلم اینقدر عمیق در زمین ذهنم ریشه دوانده. نمی دانم اگر که بخاطر موسیقی فوق العاده ی آن است؛ چه "فوق العاده" ارضایم نمی کند، به دنبال کلمه ای فراتر از آن می گردم اما نمی یابم!
و شاید تأثیر نام فوق العاده ی آن است، که انگریزی آنرا بهتر از فارسیش درک کرده ام. و چه نام زیبایی، هر چند که "زیبا" هم حق مطلبم را ادا نمی کند، به دنبال کلمه ای بهتر می گردم اما نمی یابم!
بخاطر سادگی و عمق مفهوم این فیلم بود؟ بخاطر لحظاتی که بشر همیشه و مرتب تکرار و تجربه می کند اما از آن سخن نمی گوید؟ "سکوت" هم حق مطلبم را ادا نمی کند، به دنبال کلمه ای پر مغزتر می گردم اما نمی یابم!
به گمانم پاسخم را یافته ام. همان جا که بورخس می گفت لغات را تنها برای بیان تجربه های مشترک می توان بکار برد پاسخم را یافتم. و همین ظنّم را قوت می بخشد که این فیلم هم بیان تجربه ای بوده است. تجربه ای که در یک ساعتِ فیلم، یک ساعتِ موسیقی و یک نام متجلی شده. که هر گاه این تجربه و این احساس به سراغم می آید، به یاد این فیلم می افتم. فیلم را ندارم ولی حسم را با نام و موسیقی آن شریک می شوم.
مثل همین حالا که باز این تجربه به سراغم آمده. و چه بزنگاه می آید. ناگهان از عمق ضمیرت برمیخیزد و شروع به نابودیت می کند. واقعاً "در زندگی دردهایی هست که مثل خوره روح را می خورد". دارم می سوزم و دیگر حتی موسیقی So Close So Far هم حق سوختنم را ادا نمی کند.
نمی دانم به چه دلیل این فیلم اینقدر عمیق در زمین ذهنم ریشه دوانده. نمی دانم اگر که بخاطر موسیقی فوق العاده ی آن است؛ چه "فوق العاده" ارضایم نمی کند، به دنبال کلمه ای فراتر از آن می گردم اما نمی یابم!
و شاید تأثیر نام فوق العاده ی آن است، که انگریزی آنرا بهتر از فارسیش درک کرده ام. و چه نام زیبایی، هر چند که "زیبا" هم حق مطلبم را ادا نمی کند، به دنبال کلمه ای بهتر می گردم اما نمی یابم!
بخاطر سادگی و عمق مفهوم این فیلم بود؟ بخاطر لحظاتی که بشر همیشه و مرتب تکرار و تجربه می کند اما از آن سخن نمی گوید؟ "سکوت" هم حق مطلبم را ادا نمی کند، به دنبال کلمه ای پر مغزتر می گردم اما نمی یابم!
به گمانم پاسخم را یافته ام. همان جا که بورخس می گفت لغات را تنها برای بیان تجربه های مشترک می توان بکار برد پاسخم را یافتم. و همین ظنّم را قوت می بخشد که این فیلم هم بیان تجربه ای بوده است. تجربه ای که در یک ساعتِ فیلم، یک ساعتِ موسیقی و یک نام متجلی شده. که هر گاه این تجربه و این احساس به سراغم می آید، به یاد این فیلم می افتم. فیلم را ندارم ولی حسم را با نام و موسیقی آن شریک می شوم.
مثل همین حالا که باز این تجربه به سراغم آمده. و چه بزنگاه می آید. ناگهان از عمق ضمیرت برمیخیزد و شروع به نابودیت می کند. واقعاً "در زندگی دردهایی هست که مثل خوره روح را می خورد". دارم می سوزم و دیگر حتی موسیقی So Close So Far هم حق سوختنم را ادا نمی کند.
۳ نظر:
درود
اين فيلم از تاثير گذارترين فيلمهايي است كه تا كنون ديده ام ...
من این فیلم را دیدم بدون بیست دقیقه اخرش
نمی دانم چه شد که دیگر هیچ وقت انتهایش را ندیدم
اما ان صحنه شن و مدفون شدن و ...
ماندگارند واقعا
موفق باشید
فکر کنم ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگیه
مطمئنم که از چوبک نیست
موفق باشید
ارسال یک نظر