برای اینکه آدمی شیرین سخن باشد، باید تلخی بکشد. نباید در این دنیا به هر تمتعی که می خواهد دست یابد. باز نهادن راه تمتع جویی، حتی تمتعات حلال، و برخورداری از همه ی آنچه آدمی می خواهد، راه این کامیابی را سد خواهد کرد. شیرینی سخن، پاداش تلخی کشیدن در پاره ای امور است.
گر سخن خواهی که گویی چون شکر / صبر کن از حرص و این حلوا مخور
من دین خود را از فقها نگرفته ام؛ از عرفا گرفته ام. و از این دین شناسی، بسیار خشنودم و معتقدم کسانی که می خواهند درک ژرفی از گوهر دیانت داشته باشند، لاجرم باید به آثار این بزرگان، که دین شناسان واقعی تاریخ فرهنگ ما بوده اند، مراجعه کنند. مثنوی، یکی از آن آثار پر بهاست.
ریاضت انسان پرور، "خدمت خلق" و "تحمل جفای خلق" است. به قول مجید الدین بیلقانی:
در خاک بیلقان برسیدم به زاهدی / گفتم مرا به تربیت از جهل پاک کن
گفتا برو چو خاک تحمل کن ای رفیق / یا هر چه خوانده ای همه در زیر خاک کن
....به همین دلیل است که من می گویم که اگر ما دین داری را از مبداء عرفان آغاز کنیم، وقتی به فقه می رسیم، آنرا در جای خود خواهیم نشاند و حسن استفاده خواهیم کرد. ولی اگر از مبداء فقیهان آغاز کنیم، چه بسا که قشر ستبر شریعت، ما را به اعوجاجی مبتلا کند که همیشه چوبش را بخوریم و از سیر الی الله محروم شویم.
آشنایان ره بدین معنی برند / در سرای خاص بار عام نیست
تا نسوزد بر نیاید بوی عود / پخته داند کاین سخن با خام نیست
نو شدن درونی، حاصل فرایندی طولانی و گاه تلخ است و آنگاه، شیرینی هایی که پس از تلخی ها و کامیابی هایی که پس از ناکامی ها برای سالک منتظر پیش می آید، شایسته ی "عید" دانستن است.
نظریه ی غزالی به اجمال، این است که معنای اسم، حقیقت مسماست و برای یافتن حقیقت مسما، باید به عقل و فلسفه و شهود و تجربه مراجعه کرد؛ نه کاربردهای عرفی زبان. مثلا برای اینکه بدانیم معنی کلمه تسبیح چیست، نباید به واژه نامه ها مراجعه کنیم. بلکه باید ببینیم ماهیت و حقیقت علم تسبیح چیست. این ماهیت، همان معنای کلمه ی تسبیح است و قس علی هذا.
با این نظریه، هم دایره ی معنا به طرز مضبوطی فراخ می شود و هم رهایی از تاویل گزاف آسان می گردد. لذا، وقتی خداوند نامی و واژه ای را بکار می برد، به گمان مولانا، آنرا برای حقایق اشیا بکار می برد و به میزانی که شیء از آن حقیقت برخوردار است، مستحق آن نام است؛ خواه نور باشد، خواه رزق، خواه تسبیح، خواه کفر، خواه ایمان و ....
پس چند گونه دیدن و شنیدن داریم و چند گونه سمع و بصرو به حقیقت سمع سمع داریم و بصر بصر. و اگر چیزی به چشم نیامد، شاید به چشم چشم بیاید.
از دیدگاه خداوند، نامها بر ماهیات نهاده می شود (نام هر چیزی بر خالق سرّش)، کلمات او را باید بر اسرار و حقایق اشیا حمل نمود و ظاهرش را باید مثالی از آن حقیقت نهفته دانست. متکلمی که از یک طرف می خواهد حقایق بلندی را بگوید و از طرفی دیگر با مستمعان ناقصی روبروست، چه چاره دارد بجز آنکه خود دست به مثال ببرد و دست مستمعان را نیز در تاویل گشاده بگذارد.
تنزیه ی کامل و فطام تامّ از تشبیه، نه خواستنی است و نه دست یافتنی. آدمیان به فراخور ظرفیت ادراکیشان، خداوندگاران متفاوت دارند. از این روی، در مقام تخطيه ی خدای دیگری برآمدن دلیری بسیار می خواهد. موسی چنین کرد و عتاب حضرت ربوبی را سزاوار شد.
برای هر یافته ی باطنی و تجربه ی عشقی، دو مقام متصور است: یکی وجود و تحقق تجربه ی معنوی، و دیگری تبیین و نظریه پردازی درباره ی آن تجربه. در علوم طبیعی نیز قصه از این قرار است. ابتدا تجربه ی خام است و سپس، آنرا تحت مقولات و قالب های مفهومی و تیوریک درآوردن. این تقدم و تاخر، البته تحلیلی است نه زمانی.
این اندیشه، نه فقط گفتار، که مردار را هم در قبال گوهر دین، کم اهمیت می شمارد و بهای عمده را به مغز می دهد؛ نه پوست. غزالی هم که فقه را علم دنیوی می دانست، ناظر به همین معنا بود. فقه، یعنی تنظیم معیشت دنیا. و اگر دین در تنظیم معیشت دنیا خلاصه شود، این دیگر نه دین، که دنیاست. دنیا را با نظام های حقوقی دیگر هم می توان اداره کرد. لکن آنچه غایت و غرض از آن تدبیرات عملی است، ممکن ساختن اتصال و پیوند درونی آدمیان با خداوند و آن تجربه ی اتحادی و باطنی است. به تعبیر غزالی: "دل از ولایت فقیه خارج است". فقیه بر بیرون دل حکومت می کند و فقه، اصولا برای تنظیم معیشت دنیاست. آنکه خداوند تنها در دنیایش وارد شده، یعنی زندگی بیرونی اش را بر وفق فقه اداره می کند، تحت ولایت فقیه است و هنوز تحت ولایت خدای فقیه قرار نگرفته است. چنین کسی را دین دار نمی توان نامید.
اخلاق و آداب، سطوح مختلف دارند. برای همه یک اخلاق ننوشته اند. خداوند و فرشتگان و آدمیان، هر کدام اخلاق و آداب ویژه ای دارند و از میان آدمیان نیز اهل طریقت و اهل شریعت و اهل حقیقت، هر کدام اخلاق و ادبی متناسب مقام خویش دارند. آنچه عارفان با رنج تمام خواستند به مردم بیاموزند، این نکته بود که هر مقامی را ادبی است و ادب یا بی ادبی مطلق نداریم. اخلاق اجتماعی و ارزشهای انسانی ما، مطلقا برای خداوند الزام آور نیست. نه تنها برای خداوند، بلکه بر اولیای او هم حاکم نیست.
دینی که دل در آن جایی ندارد، شاید به کار این جهان بیاید، اما در بازار کارشناسان ماهر آن جهان، بهایی ندارد.
گفته اند "علم کلام" از وقتی سر بر می کشد که آتش ایمان فرو نشسته باشد. تئولوژی آنگاه رونق می گیرد که تجربه ی دینی رو به سردی نهاده باشد.
۱ نظر:
درود
عذر ما حتما پذيرفته است در كم سر زدن به اين خانه ... اينطور نيست ؟ ...
ارسال یک نظر