5.2.2010-7:51 pm
سرم رو بر پشتی صندلی تکیه دادم. کله ام افقی شده و پنکه درست بالای سرم هست. هوا، خنکی مطبوعی داره که پنکه اون رو به سرعت به جریان می اندازه و به صورتم می زنه.
الان...نمی دونم چند سالمه. فصل بهاره. وسط اتاق پذیرایی روی فرش پهن شدم. کمی اون طرف تر مامانم داره شیویت خشک می کنه. بهار خوزستان هوا خیلی مطبوعه بخصوص الان که دم صبح هست. توی پذیرایی پنکه با دور بالا داره کار می کنه و خنکای هوای مطبوع بهار رو به صورت و بدنم می زنه. و بوی بهار چقدر مطبوعه بخصوص دم صبح هایی که مامانم حیاط رو می شوره. پنجره ی پذیرایی رو به حیاط بازه . الان دم صبح هست و بوی زمین خیس خورده توی اتاق می ریزه. مستِ مستم من. طاق باز وسط اتاق پهن شدم و چشم هام رو بسته ام و دارم کیف می کنم. کمی اون طرف تر مامانم داره شیویت های شسته شده رو روی چادر قدیمی که گوشه ی اتاق پهن کرده میریزه که خشک شِه. من هم روی فرش دراز کشیدم و چشم هام رو بسته ام و دارم کیف می کنم. وقتی چشم هام رو می بندم می تونم خودم رو از بالا ببینم. از اون طرف پره های پنکه که بر خلاف زمان، به سرعت رد می شن. خیلی کیفورم. از بالا که خودم رو می بینم لبخند خیلی زیبا و ملایمی روی لبهام نشسته. معلومه که خیلی کیفورم چون طاق باز وسط اتاق پهن شدم، لبخند زیبایی روی لبهام هست و چشم هام بسته ست.
دوباره همین جام. صدای پنکه رو میشنوم. سرم به پشتی صندلی تکیه داره و کله ام افقی هست و پنکه درست بالای سرم هست. برخورد هوای خنک رو مجدد دارم حس می کنم. بیرون بارون تندی می باره و بوی زمین خیس خورده از لبه ی پنجره های نیمه باز میریزه تو. دیگه شب شده. چشم هام رو باز می کنم و کله ام رو می چرخونم. سرم رو از پشت صندلی بر می دارم. یه تیکه کاغذ بر می دارم و با مداد می نویسم؛ می نویسم: " سرم رو بر پشتی صندلی تکیه دادم. کله ام افقی شده و پنکه درست بالای سرم هست. هوا خنکی مطبوعی داره که پنکه اون رو به سرعت به جریان می اندازه و به صورتم می زنه.
الان...نمی دونم چند سالمه. فصل بهاره...".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر