3.17.2010
4.22.2010
مدتی است زیاد فکر می کنم. به همه چیز؛ از ترک دیوار گرفته تا وحدانیت خدا. به اینکه در این جهان لاهوتی این منی که اپسیلونی از این جهان را تشکیل می دهم چه می کنم. و چه اثری دارم. و البته نتیجه ی این تفکرات مثبت تر از آن بود که پیش از این می اندیشیدم؛ چه باعث شد بهتر بدانم در کجای این جهان ایستاده ام و چند درجه می توانم گردش زمین در بیکران را تغییر دهم. فکر کردن جوری است که با هر چه بیشتر پیش رفتن در آن، زاویه ی بیشتری را پیش پای شخص روشن می کند. و این همان نکته ای است که اغلب از آن غفلت می شود. اینکه آگاهی ناشی از فکر کردن با خود فکر کردن حاصل خواهد شد و پیش از آن، هیچ گونه تصوری از نتیجه نمی توان داشت.
نتیجه اینکه این من با اینکه چندان تاریخ فلسفه نخوانده ولی خود را فیلسوف می داند. مهندس فیلسوفی است که هم از مهندسی خوشش می آید و هم از کتاب و فیلم و موسیقی و فلسفه. مرید کسی نیست حتی محمد و علی و همه چیز را با تیغ نقد می آزماید. ولی شاگردی خیلی ها را می کند؛ از محمد و علی گرفته تا شریعتی و سروش و مصدق و بازرگان تا مصباح و احمدی نژاد و .... و از همه کس یاد می گیرد؛ دوست و دشمن و عاقل و سفیه و مومن و زندیق و مقید و لاابالی. هم مهندسی را به فلسفه پیوند می دهد و هم فلسفه را به مهندسی و هم این هر دو را به زندگی. در فیلم ها و کتابهایش آنقدر چیز برای آموختن می بیند که با آنها زندگانی خویش را جهت دهد. در ترک دیوار هم توحید خدا می بیند و هم شک به وحدانیت او را. با خواندن هم به دانسته های خویش می افزاید و هم محاط تر می شود بر ندانسته های خویش.
باری این منم؛ آنکه عظمت خویشتن خویش را دریافته و قصد دارد با همه ی کوچکی جثه ی خویش، حرکت زمین متناهی در این جهان نامتناهی را چند درجه ای به مسیری که می خواهد تغییر دهد. باید بتواند و اگر هم نتوانست، حداقل می داند که سعی خویش را به خرج داده و آنرا برای روز مبادایی که هیچگاه فرانرسیده پس انداز نکرده است. و یا بهتر است بگویم قمار کرده چه این راهی است که یا برد دارد یا باخت. و نمی توانی خنثی از میان آن عبور کنی. باری و آری، این منم...
۱ نظر:
مدتهاست که دیگر حوصله فکر کردن به خود را ندارم
چه خوب که هنوز در این آشفته بازار به فکر خویشتن خویشی
موفق باشی
ارسال یک نظر