2.18.2011
همیشه در دلم مونده بود اینو بگم. اینکه عجایب این دنیا برام عجیب نیست. عجایب جهان خارج برام عجیب نیست. همونطور که ناراحتی هاش ناراحتم نمی کنه، شادیهاش شادم نمی کنه و اضطراب هاش به اضطرابم نمیندازه مگر اینکه ربطی با جهان درونم پیدا کنه. همه چیز در این رابطه ی درون وبیرون معنی پیدا می کنه. این چیزی هست که می تونم بهش اعتماد کنم که وجود داره. که ارزش اعتنا داره.
"مردم معمولا به اکناف عالم سفر می کنند تا رودها و کوه ها، ستارگان تازه، پرندگانی با پروبال کمیاب، ماهیان عجیب الخلقه، و نسلهای عجیبی از انسانها را سیاحت کنند. آنان خود را به بهتی حیوانی تسلیم می کنند که به وجود خیره می شود و گمان می کنند چیزی دیده اند. من به این چیزها علاقه ای ندارم. اما اگر می دانستم شهسوار ایمان کجا زندگی می کند، پای پیاده به زیارتش می شتافتم. زیرا به این شگفتی به طور مطلق علاقمندم؛ آنی از او جدا نمی شدم؛ هر لحظه حرکات او را زیر نظر می گرفتم، خود را مادام العمر ایمن می دانستم و اوقاتم را به دو قسمت یکی برای نگریستن به او و دیگری برای عمل کردن به حرکات او تقسیم می کردم، و همه ی زندگیم را به ستایش کردن او می گذراندم."
باری، "ترس و لرز" می خونم. کتابی در باب ایمان. اثر کیرکگور. کتاب بسیار سنگینی هست برای فهم من. بعد از هر دو صفحه برمی گردم و دوباره می خونمش تا دستم بیاد. و تازه اون چیزهایی دستم میاد که شخصا تجربه کرده ام. یعنی اون چیزهاییش رو می فهمم که تجربیات شخصیم هستند و الان اونها رو در قالب مفاهیم سنگین و کلمات میبینم.
ولی در عین حال لذت بخشه. اینکه میبینی بواسطه ی حس و شعور پنهانت راهی رو در تاریکی رفتی و الان مسیر حرکتی که پیمودی برات کشیده میشه حس خوبی بهت میده. حتی اگه زحمات دو ساله ات رو به باد داده باشه. همه ی رشته هات رو پنبه کرده باشه. ولی خب مسلما رشته های جدیدی که می بافی مثل قدیمیه نیست. کیفیتش مثل ساز ایرانی بهبود پیدا کرده. هر چه بیشتر بشکافی و ببافی، کیفیتش بهتر میشه.
میبافی چون فکر میکنی در راه درست قرار داری. همونطور که تا قبل از خوندن این کتاب فکر می کردم. و همونطور که الان که رشته های قدیم رو پنبه کردم و دارم از نو می بافم، فکر می کنم در راه صحیح قرار دارم. برای اعتقاد به اینکه در راه صحیح قرار داری خود راه مهم نیست. ایمانت به اون راه هست که اهمیت داره. و بینشت که باید فراتر از اون راه باشه. چون اگه بینشت در حد و اندازه های همون راه باشه، هیچ وقت اونو عوض نمی کنی و به جمود می رسی. و این آغاز نابودیه. گیرم، تا زمانی که می پذیری اگه شاهدی و دلیلی برای تعویض راهت پیدا کنی؛ مردانه و آزادمردانه و بدون تعصب این کار رو انجام بدی. اینجاست که در اون بینش فرا مسیری قرار داری که نمی ذاره به جمود برسی.
بلی. برای حرکت در مسیر سعادت باید آزاد مرد بود. چه این آزاد مردی در "پای استدلالیان" باشه یا در تکیه بر "شهسواری ایمان".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر