2.28.2010-00:36 am
قرار بوده است در وبلاگم درباره فیلم ها هم بنویسم اما دریغا که مدت زمانی است از آن غافل شده ام. در این مدت فیلم های زیادی دیده ام که واقعا ارزش نوشتن را داشته اند اما فقط درباره ی چندتای آخر می نویسم؛ و از آخرین شروع میکنم.
"درخت گلابی" ساخته ی مهرجویی را دیشب دیدم. فیلمی که پنج دقیقه ی انتهایی فیلم اگر نمی بود هرگز نمی فهمیدم این فیلم برای چه ساخته شده و شاید برای همیشه از آن متنفر هم می شدم. این فیلم از جهاتی برایم شبیه "بی خوابی" است. دو ساعت فیلم می بینی و فیلم می سازند برای اینکه نکته ای را در آن ته وجودت ماندگار کنند.
“the Island”، یک فیلم روسی که شانسی دانلود کردم. یعنی بهتر است بگویم به اعتبار سایتی که آنرا به اشتراک گذاشته بود و به اعتبار جایزه هایی که گرفته. این روزها به عقل جمعی بشر خوب اعتماد می کنم. باری فیلم تکان دهنده ای بود بطوری که پس از مدت ها تجلی نور ایمان را در قلبم به وضوح دیدم. و عجیب اینکه از نصفه های فیلم به یاد کتاب "سرگیوس پیر" تولستوی افتادم. دلم بدجوری لک زده که آنرا دوباره بخوانم ولی افسوس که پیدایش نمی کنم. بسیار در عجبم که چرا چنین شاهکاری تجدید چاپ نشده؟! این فیلم یک دیالوگ زیبا داره بین کشیش و قدیس:
-How should I live?
-We are all sinners. Live the way you can. Just try not to sin too much.
"آواز گنجشک ها" که مرا پاک از مجیدی ناامید کرد. چه اصلا نفمیدم که تفاوت آن با "بید مجنون" چه بود و چرا باید کارگردانی آثار خودش را کپی کند؟ به هر صورت اصلا فیلم ارضا کننده ای نبود.
"دستفروش" مخملباف را سالها پیش دیده بودم ولی تصاویر اپیزود دوم فیلم از همان موقع در ذهنم حک شده اند. در کتاب خانه بودم و خسته وسیر از زمین و زمان که تصمیم گرفتم فیلم را ببینم. و عجب چسبید. مرا در حبابی از سکوت فرو برد و برای چند ساعتی نشئه ام کرد.
“Howl’s moving castel” , “Ponyo” را همین اواخر دیده ام. از به قول خودم "کوروساوای" انیمیشن جهان، “Hayao Miyazaki”. پونیو آخرین اثر این کارگردان است و محصول سال 2009 ولی چندان دلچسب نبود. با اینکه عنصر تخیل در این فیلم هم به حد غایت بود ولی به نظرم نتوانسته بود شیرازه ی فیلم را جمع کند. ولی در عوض قلعه ی متحرک هاول یک شاهکار به تمام معنا می نمود. دیدنش بسیار لذت بخش بود.
پی نوشت:
گفتم که این روزها به عقل جمعی بشر بیش از پیش توجه دارم. شاید این بخاطر ناکامی های افکار دینی و اثبات این ناکامی ها در این چند ماه است. باری فیلم ها را به اعتبار سایت ها می بینم و فیلم های معرفی شده توسط دیگران را در پی اشان هستم؛ مثل وبلاگ یک بیگانه که از سلیقه ی فیلم دیدنش خوشم می آید و سعی می کنم ببینم.
آه، فیلم بسیار عالی "Miracle in Milan" را از قلم انداختم! این فیلم را سالها پیش از برنامه سینما 2 دیده بودم و اینبار در کتابخانه دانشگاه پخش کردم. فقط 5 نفر برای تماشا آمد ولی در عوض با یک پسر هندی دوست شدم که بسیار مشتاق است. دیدن فیلم روی پرده واقعاً حال دیگری دارد. فیلم را گذاشتم و خودم هم با لذت تمام دیدم. "معجزه در میلان" از ویتریو دسیکا که به لطافت کارهای کمال تبریزی بود برایم. مجبور شدم این فیلم را در پی نوشت بگذارم چون با این شد هفت فیلم!