دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۸

باز هم از سر نو


02.15.2010
الان ساعت تقریباً 10:20 شب هست و سردردم بهتر شده. در این یک سال و یک ماهی که اینجا هستم، امشب برای اولین بار با آب سرد دوش گرفتم. خیلی عرق کرده بودم و سرم هم به شدت درد می کرد. آب سرد کمی حالم را بهتر کرد. امروز بعد از ظهر به همراه دو تا از دوستان مالزیایی و اندونزیایی رفتیم برای خوردن دوریان. این خانم اندونزیایی که همرهمان بود اهل شهری است که چند سال پیش بر اثر سونامی ویران شده و الان هم در دانشگاه ما دکترای بیولوژی می خواند.
به هر حال او ما را برد به بخشی از شهر که قبلاً ندیده بودم. محله ای که اکثراً اندونزیایی هستند. درست مثل بازار نظامی اهواز بود (البته راسته ی میوه و ماهی فروش ها). بسیار کثیف به همراه بوی تعفن و این طرف و آن طرف خیابان پر از جوانان علاف و بیکار. و جالب اینکه برجهای دوقولو هم در آن نور ملایم آفتاب بعد از ظهر حسابی می درخشیدند و چه نزدیک بودند. دوریان را خوردیم و به تدریج از هم جدا شدیم. من رفتم به محله چیینی ها و از آنجا هم به خیابان بوکیت. شامی خوردم و برگشتم.
احساس می کنم دارم از درون کاملاً به پوچی می رسم. احساسم دارد کاملاً می خشکد. نسبت به همه چیز بی تفاوت شده ام. باز هم نزدیک عید است و آن اطراف پر از ایرانی. پس از مدت نسبتاً زیادی بود که دوباره به بوکیت رفتم ولی هیچ جزابیتی برایم نداشت. آن همه چراغ و صدا و تلویزیون و امکانات مدرن فقط حالم را بهم زد. فقط حلقم را خشک کرد که نتوانم دهان باز کنم. آنجا چقدر دلم برای سکوت و تاریکی تنگ شد. گاهی سعی می کنم بصورت جبری خودم را در نشان دادن واکنش به اتفاقات محیط حساس کنم ولی این کارها تاثیر چندانی در این روند پر شتاب ندارد. دوست دارم تنها در یک جای خلوت بنشینم و گریه کنم ولی آنرا هم نمی توانم. حتی دیگر داد هم نمی توانم بزنم.
زندگیم تبدیل شده به یک سری کارهای خزعبل روزانه. مدت هاست که درست و حسابی نه کتابی خوانده ام و نه فیلمی دیده ام. حتی درس هم نخوانده ام. بطالت مطلق. تصمیم دارم برای چند روزی به لاک دنیای درونم باز گردم. همه چیز را رها کنم. فقط برای خودم باشم. اولین حرکت را امشب انجام دادم. تا ببینم که چه شود.

۲ نظر:

حفره گفت...

طاقت بيار رفيق ... همه ما در همچين شرايطي هستيم ...
راستي ممنونم از لطفت ...

یک بیگانه گفت...

سلام
راست میگی مرد، آدم گاهی باید به تنهایی پناه ببره. فیلم و کتاب و جنگل و دریا بد جوری تو این جور وقت ها می چسپه