دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۹

فقه

1.20.2010

نوشته ی زیر را چند ماه پیش نوشته بودم که ناتمام مانده بود. امروز که داشتم کمی خانه تکانی می کردم به آن برخوردم. متن زیبایی دارد و هر چند الان خودم هم با برخی قسمت های آن موافق نیستم ولی با این حال آنرا همین جور ناتمام اینجا قرار می دهم؛ چه نه می توانم آنرا کامل کنم و نه دلم می آید اجازه دهم از دستم برود. باری، خودم هم از نوشته ام راضی هستم!!!
***********                                                            
چند وقتی است نیمی از فقه را دور ریخته ام. آنچه می نویسم در واقع گزارشی است از این هنگامه، گزارشی است از آنچه بدست آورده ام و آنچه از کف داده ام. از اینکه آیا نتیجه ای گرفته ام از آنچه کرده ام.
به عنوان مقدمه، از اینجا شروع می کنم که چرا چنین کردم و از چه هنگام شروع کردم. برخی می گویند که در زندگی پاداش را به راه حل می دهند نه جواب. با ایشان چندان موافق نیستم به چند دلیل. دلیل اول بدیهی نبودن جواب است. اگر که من نیکی کنم و در دجله اندازم که ایزد در بیابانم دهد باز، کجای این نشان دهنده ی راه حل است؟ اگر که قرار باشد چنین کنم، برای نتیجه ی آن می کنم. غرض از این بحث گفتن این نکته است که راهی هر چند هم که زیبا باشد، اگر به نتیجه ی مطلوب منتهی نگردد به لعنت شیطان هم نمی ارزد. همیشه شنیده بودم از فقه، که برای بروز نگه داشتن اسلام است و برای گفتن آنچه باید موضع اسلام باشد به وقت آن. و اما عجبا و اسفا که این خانه گرچه از آجرهای مستحکمی ساخته شده بود، لیکن آجرها را با ساروج در بنا محکم نکرده بودند و با طوفانی بر سر همگان فرو ریخت. پس از وقایع اتفاق افتاده ی پس از انتخابات، پس از آنهمه قتل و شکنجه و تجاوز و بی حرمتی، آقایان مراجع بجای فغان پنبه در گوش کردند و سرها را هر چه بیشتر به لاک ....فرو بردند. آنقدر که حتی شکستن سنت 1400 ساله، کشتن بی گناهان در محرم الحرام هم، تکانی به آقایان نداد. و البته بدیهی است حساب بزرگانی چون صانعی و منتظری از باقی جداست ولی این، تغییر چندانی در مطلب ایجاد نخواهد کرد.
سالهاست ، هر چند با شک، بر این عقیده ام که فقه ما نه پویا که جامد است، نه زیبا که زشت روست، نه زنده که مرده ای فسیل شده است در موزه ای. سالهاست غبار مرگ بر چهره ی این محتضر نشسته لیکن همواره و بویژه در این سی ساله آنرا چنان آراسته اند که خواب است و به هنگام نیاز بیدار خواهد شد. ولی اکنون خود این مرده ی خفته نما برایم اثبات کرد که نخفته که مرده است. که با این همه رنج و درد و بیدادی که بر این مردم در این ایام گذشت، همه ی خفته ها بیدار شدند و فغان سر دادند و تنها این مردگان بودند که صدایی از ایشان، به رغم تمام انتظارات، بر نخاست.
بلی، گفتم که در نظر من پاداش را به نتیجه می دهند. 

۱ نظر:

ptvi گفت...

درود
كجايي رفيق ؟
اينجا هستم با مرد عوضي : www.am5.blogfa.com